روایت یک مددکار اجتماعی پیرامون خشونت خانوادگی علیه زنان در کردستان | روایت شماره (۱)
معلم است. در ۲۸ سالگی علیرغم میلش با مردی ازدواج کرد که از ابعاد زیادی با هم اختلاف نظر داشتند از ویژگیهای ظاهری گرفته تا موقعیت اجتماعی، اقتصادی. خانوادهاش مانع ازدواج با فردی که به او علاقمند بود، شدند و اینطور بود که بعد از آشنایی کوتاه مدت با همسرش ازدواج کرد. ازدواجی که تنها ۵ ماه بیشتر طول نکشید. کتکش میزد، موبایلش را ابتدا کنترل میکرد و سپس حق داشتن هر گونه وسیله ارتباطی را از او گرفت. به پوشش و آرایشش گیر میداد. با نگاه تحقیرش میکرد. فحش و ناسزا میگفت. بارها در این ۵ ماه کتک خورد اما لب به سخن نگشود. سکوت کرد تا کسی از آشفتگی زندگی اش باخبر نشود! سکوت کرد چون کسی نبود حمایتش کند! سکوت کرد به این امید که شاید صبوری اش مرهمی بر رفتارهای خشونت بار شوهرش باشد و متوجه اشتباهاتش شود! اما عجبا و شگفتا که وضعیت بد و بدتر شد! تا اینکه بعد از آخرین دعوایی که با هم داشتند تصمیم گرفت به خانه پدرش باز گردد و این زندگی را برای همیشه ترک کند. خانواده ها بعد از یکی دو بار مداخله موفق نشده بودند مشکلات را برطرف کنند. این بار خود دست به کار شده بود و خواهان طلاق شد! اما وای از آن روزی که واژه طلاق را بر زبان آورد!! همه به بی آبرویی محکومش کردند. با طلاق اعتبار فردی و خانوادگی از دست میرفت. خانواده به هیچ وجه حاضر به همراهی با او نبود. میخواستند هر طور که شده این زندگی ادامه یابد و سایه ننگین طلاق بر دخترشان سنگینی نکند. تنها بود و هیچ کس حمایتش نمیکرد. اما با اصرار موفق شد خانواده را مجاب به طلاق کند. اما چه طلاقی؟ شوهرش حاضر به طلاق نبود! هر روز باید انگشت نمای خاص و عام میشد و پله های دادگاه را بالا و پایین میرفت تا بتواند حقوق از دست رفته اش را پس بگیرد. اما کدام حقوق؟ میگوید: «مگر زنان هم حق و حقوق دارند؟» میگوید: «در گزارشت بنویس اگر در این مملکت قانون دفاع از زنان داشتیم در خانواده برایمان بیشتر ارزش و احترام قائل میشدند». می گوید: «زن در هیچ جا ارزش ندارد! حرمت ندارد! هر جا که میرویم مثل طعمه با ما رفتار میشود. نه در خانه، نه در اداره، نه در قانون حق ما رعایت نمیشود. پس چطور انتظار داشته باشیم که حقمان از طرف مردان رعایت شود؟»
بالاخره بعد از چندین ماه رفت و آمد و پیگیری توانست طلاق بگیرد آن هم در وضعیتی که ناچار شد تمام مهریه اش را ببخشد تا هر چه زودتر خلاصی یابد.
اینک دو سال از طلاقش میگذرد. او یک زن مطلقه است و در فرهنگی زندگی میکند که مطلقه بودن بدترین وضعیت برای یک زن است! در فرهنگی که سکوت و سازش قابل احترام است و سخن از برابری مذموم و ناپسند! در فرهنگی که زن ناموس مردان تلقی میشود و حق حفظ و پاسداری از این ناموس نه تنها در اجتماع ارزشمند است بلکه در دفاع از آن خونها نیز ریخته میشود و به همان میزان در محیط خانواده و فضاهای خصوصی این ناموس مورد خشونت و قهر و غضب قرار میگیرد!
بی تردید اگر در سطح جامعه منابع حمایتی خاصی در ابعاد مختلف روانی، اقتصادی و اجتماعی برای زنان وجود داشت که میتوانستند از آن بهره بگیرند، زنان در فرهنگ مورد مطالعه تجربه خشونت خانوادگی را در ابعاد گسترده به تجارب زیسته خود نمی افزودند و شاهد فروپاشی خانواده و طلاق نبودند، به ویژه در مواردی مانند روایت فوق که در صورت وجود مداخلات حرفه ای منبع تنش و اختلافات در زندگی خانوادگی به خوبی شناسایی میشود و راهکار مناسب ارائه میگردد.
قصد دارم روایتهای دیگری نیز پیرامون «خشونت خانوادگی علیه زنان» در کردستان گردآوری نمایم و در نهایت به تحلیل و ارائه راهکار بپردازم.
کبری واعظی، کارشناس ارشد مددکاری اجتماعی، ۲۱ فروردین ۱۳۹۶