صنعت کار کودک “قسمت سوم”
یادداشت اختصاصیِ دکتر سلمان قادری؛ مددکار اجتماعی و جامعه شناس
در ادامه بخشهای قبلی پیرامون چرایی و چگونگی شکل گیری صنعت کودکان کار و خیابان به راهبردهای ادعاسازی پیرامون آن می پردازم. به عبارت دیگر افراد یا سازمان هایی که در صنعت کودکان کار و خیابان فعالیت می کنند از چه استراتژی هایی با هدف نیل به مقاصد شخصی خود استفاده می نمایند.
یکی از مهمترین راهبردهای ادعاسازی فردی کردن راه حل هاست. منظور از فردی کردن راه حل این است که قربانیان که شامل مردم یا گروههای هدف نظیر کودکان کار، خانواده های کودکان کار، معتادان، کارتن خواب ها، زنان سرپرست خانوار، فقرا، حاشیه نشینان و … هستند مقصر بروز مشکلات قلمداد شده و راه حل برطرف شدن مشکل را در آموزش بیشتر، تهیه بسته های آموزشی و به طور کلی اصلاح رفتار فرد قربانی در نظر می گیرند. بر این اساس این افراد از پرداختن به ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و آموزشی به وجود آورنده شرایط موجود خودداری می نمایند و راه حل آن را در تغییر سیاست های اجتماعی در نظر نمی گیرند. آنها عملاً تبدیل به یکی از وکلای نظام قدرت می شوند. با ذکر چند مثال توضیح موارد یاد شده روشن تر خواهد شد.
مثال اول: «یکی از مددکاران اجتماعی در توضیح دلایل تشدید اختلافات و درگیری های خانوادگی در دوره بیماری کرونا میگویند: «تحلیل من از این شرایط نشان داده که ما خانواده بودن را به گونه ای که از بودن با هم لذت ببریم همچون پدر و مادران مان خوب بلد نیستیم، چون مهارت های مختلف برای این موضوع نداریم یا در این مهارت ها ضعیف هستیم. از جمله این مهارت ها بازی های گروهی در درون خانه با اعضای خانواده است. ضعفی که بسیاری از اطرافیان این روزها به آن اشاره می کنند. دلایل این موضوع به وابستگی و چسبندگی بیش از حد به رسانه های مختلف، دوری عاطفی از همدیگر، وابستگی به تلفن های همراه و فن آوری های نوین (که در جای خود یک ضرورت اجتناب ناپذیر است) و حضور در شبکه های اجتماعی و تفاوت در اطلاعات فرزندان و والدین و نداشتن حوزه های مشترک و جذاب برای این افراد در درون خانه است و …».
مثال دوم به صنعت تازه تاسیس تاب آوری اجتماعی در کشور بر می گردد. یکی از مدرسین دانشگاه که در زمینه صنعت تاب آوری فعالیت می نمایند در خصوص کاهش مشکلات و آسیب های اجتماعی در حال رشد کشور اظهار داشتند: «در این شرایط پر تنش مهارت دفاع از سلامتی و قدرت مقابله با تنش ها یک ضرورت است. با یادگیری مهارت تاب آوری می توانیم چهارچوبی را ارائه کنیم که افراد و کسانی که در شرایط پر تنش قرار دارند به دلیل شرایط بد زندگی شان بد و نامساعد نشود و بتوانند در این شرایط نتیجه مناسب را دریافت کنند».
بسیاری از راه حل های کنونی در رشته های مددکاری اجتماعی، روانشناسی، مشاوره و … به همین ترتیب است. یعنی ارائه چنین راه حل هایی که مبتنی بر آموزش افراد و خانواده بوده به مراتب کم هزینه تر و سودآور تر از راه حل هایی که بر اتخاذ سیاست های اجتماعی و راهبردی به منظور کاهش آسیب های مرتبط با خانواده، شناسایی دلایل و نقش عوامل کلان ساختاری، قوانین مرتبط با خانواده، تحولات اجتماعی و تدوین ساز و کارهایی به منظور افزایش فرصت های آموزشی و دسترسی عادلانه به امکانات آموزشی در کشور، ایجاد مدارس بهتر و ایجاد ساختار اجتماعی مناسب تر استوار است. در شرایط پر تنش از افراد درخواست می شود که تاب آوری خود را افزایش دهند و با شرایط موجود سازگار شوند. در حالیکه بسیاری از آسیب های اجتماعی دارای عوامل ساختاری و کلان اجتماعی است و ادعاسازان حوزه های مددکاری اجتماعی و تاب آوری از پرداختن به آن خودداری می ورزند. دلایل مختلفی نیز برای چشم پوشی از آن وجود دارد که همانطور که پیشتر به آن اشاره شد به منافع فردی و سازمانی آن بر می گردد. برای بقا در صنعت آسیب های اجتماعی باید راهبردها فرد محور طراحی شوند. یعنی جای مقصر و قربانی تغییر کند. چنانچه متخصصین و ادعاسازان مسائل اجتماعی به نقش قدرت و عوامل ساختاری بپردازند قادر به گستراندن ساز و برگ های خود نخواهند بود و در شرایط کنونی پیشرفت نخواهند کرد.
در چند سال اخیر عمده ترین راه حل ها در کشور معطوف به تدوین بسته های آموزشی، آموزش راههای نه گفتن، آموزش مهارت های زندگی و اجتماعی به دانش آموزان و والدین، درمان فرد محور، برگزاری کارگاههای آموزشی، جمع کردن معتادان متجاهر از سطح خیابان، جمع آوری و یا آموزش کودکان کار و … معطوف بوده است و از راه حل هایی نظیر تغییر در سیاست گذاری اجتماعی، مقابله موثر به منظور دسترسی دشوار به مواد، تغییر در سازمان های مسئول و … کمتر استفاده شده است. در حقیقت هر موقع تغییر در حوزه های ساختاری دشوار می شود به راه حل های فرد محور کم هزینه گرایش پیدا می کنند.
در صنعت کودکان کار و خیابان نیز دقیقاً به همین گونه است. یعنی ادعاسازان به جای پرداختن به عوامل ساختاری نظیر فقر و مشکلات اقتصادی، مهاجرت، افزایش تورم، حاشیه نشینی و … به عنوان دلایل اساسی بروز پدیده کودکان کار و خیابان، بر راهبردهای فردمحورانه نظیر مقصر جلوه دادن کودکان و خانواده های آنها، طرح ادعای اجاره ای بودن کودکان کار، مشکلات امنیتی احتمالی آینده و اهمیت آموزش در مراکز نگهداری تأکید می نمایند.
یکی دیگر از راهبردهای ادعاسازی به راه حل های ساده و کم هزینه بر می گردد. در صنعت کودکان کار و خیابان کمتر به مبانی سیاستگزاری اجتماعی و راهبردهای کلان و استراتژیک به منظور کاهش حضور کودکان در خیابان پرداخته می شود. در مقابل بر راه حل هایی نظیر آموزش، جمع آوری از سطح خیابان، تاسیس مراکز نگهداری و … تأکید می گردد. چنین راه حل هایی برای سیاستگزاران مهم است، زیرا عموماً قادر به درک پیچیدگی های حضور کودکان در خیابان نیستند. لذا به دنبال راهبردهای ساده می گردند که به سرعت به نتیجه برسد؛ به عنوان مثال در طرح جمع آوری کودکان از سطح خیابان نسبت به تغییر قوانین و تشدید قوانین، فقرزدایی، اتخاذ سیاست های اصولی پیرامون مهاجرین و … ساده تر و کم هزینه تر است، لذا جمع آوری کودکان در اولویت سیاستگزاری قرار می گیرد.
سومین راهبرد باورپذیری نسبت به زیان آور بودن شرایط خاص است. به عبارت دیگر در صنعت کار کودک، ادعاسازان تلاش می کنند تا شرایط حضور کودک را در خیابان بحرانی و مزمن جلوه دادن و ذهن سیاستمداران را برای تغییر شرایط موجود آماده سازند. به این ترتیب از ابزار رسانه به منظور رسیدن به هدف خود استفاده می نمایند. لذا به صورت مرتب شرایط را زیان آور توصیف می نمایند. در حالیکه ممکن است در واقعیت چنین شرایطی بر وضعیت کودکان حاکم نباشد.
راهبردهای یاد شده از مهمترین راهبردهای ادعاسازان در حوزه صنعت کودکان کار و خیابان است. استفاده از چنین راهبردهایی عملاً باعث شده است که مددکاران اجتماعی و متخصصان سایر رشته های یاورانه تبدیل به یکی از کارگزاران صنعت کودکان کار و خیابان شوند. لذا فاقد هویت مستقل بوده و بخشی از فرایندی هستند که در چهارچوب ویژه ای نقش خاصی در صنعت آسیب دیدگان اجتماعی برای آنها طراحی شده است. برای بقا ناچار از به گردش دراوردن چرخ سرمایه داری در حوزه آسیب دیدگان اجتماعی هستند. در یادداشت های آتی به چرایی این موضوع پرداخته می شود.