زیستن در پویایی یا سردرگمی؟
اگر چه با غافلگیر شدن در مواجهه با بحرانها ابتدا دچار نگرانی، سردرگمی و بلاتکلیفی می شویم که این کاملاً طبیعیست، اما سپس از خود می پرسیم،«چه باید کرد؟»
آیا باید منتظر بود که ابر و باد و فلک و ماه دست به دست دهند تا مشکل از میان برداشته شود؟ که چنین انتظاری تا ابد بطول خواهد انجامید.
هر یک از ما به عنوان یک مددکار و یک تسهیلگر یا سامانده اجتماعی در آغاز بایستی پاهایمان هچون میخهایی محکم و استوار در زمین فرو رود و در درون، کانون شاد و آرامی بیابیم و در آن مستقر شویم (که این خود سبکی از زندگیست) و از آنجا به همه چیز در حاشیه نگاه کنیم و هرگز اجازه ندهیم که بحرانها و هیجاناتِ آگاهیِ جمعی، ما را از این کانون آرام به حاشیه بکشاند که این خواست، نه خودخواهانه است و نه ناجوانمردانه، بلکه لازمهٔ بقای روانی یک یک ماست، در چنین وضعیتی است که خلاقیتها و راه حلها از راه می رسند.
در مواجهه با بحران، یک یک ما به عنوان عضوی از جامعهٔ بحران زده، در کنار مدیران و مسوولان متخصص و آگاه به امور، مسئول حل بحران هستیم.
بحرانهای طبیعی که می تواند حتی از یک باران ساده و ریزش برف حادث شوند، طی مراحلی حل و یا تا حدودی حل می شوند. مراحل چرخهٔ حل بحران از پیشگیری، کسب اطلاعات، کاهش اثرات زیان بار (قبل، در حین حادثه و پس از آن)، آمادگی، کنش مؤثر و بازیابی متناسب با نوع تهدید تشکیل می شود.
ابتدا به ساکن بایستی بحران و دامنهٔ آن روشن و شفاف شود و تمام مشکلات اولویت بندی و لیست شوند، چنین تشخیصی هم از جانب مددکاران و هم از جانب کارشناسان متخصص و مسوولین و نیز توسط خود افراد درگیر بحران معتبر است.
این مشکلات برحسب حوزهٔ مداخلهٔ مددکاری اجتماعی، اهمیت و قابل حل بودن اولویت بندی می شوند و مددکار به عنوان یک میانجی، تسهیلگر، حمایتگر، آموزش دهنده، درمانگر و توانبخش وارد عمل می شود. در بحران بایستی به عنصر فوریت (تأکید بر زمان) مجاورت (تأکید بر ارائهٔ خدمات در نزدیکی حادثه) و انتظارات (توجه به نیازهای اولیه و مورد انتظار افراد بحران زده و تلاش به منظور بازگشت به شرایط قبل از بحران) توجه داشت و نیز از میزان امکانات، محدودیتها، منابع و عوامل انسانی آگاه بود.
عملکرد مددکاراجتماعی بایستی تیمی باشد و از تکروی بپرهیزد.
در این مسیر سراسیمگی، موازی کاری، نادیده گرفتن نقش مردم و یا وجود گروههایی که ضرورتی برای ورود آنها به منطقهٔ بحران زده نیست و نیز نبود سیستمی یکپارچه و قدیمی بودن مُدلهای مداخله، موانع راه هستند که در کار ایجاد اخلال و حتی شکست می کنند .
این یک واقعیت است که مردم به هنگام شادی و یا مصیبت با هم متحد می شوند و این امر حس تعلق را در آنها تقویت می کند. پس تقاضا برای پیوستن جامعه به برنامه ها و گرفتن وظایف مشخص امری ضروری است. در این راستا شناسایی و دیدار با مقامات رسمی ذیربط که احتمالاً از ایده ها و ابتکارات مؤثر حمایت می کنند، تیم مدیریت بحران را کامل می کند. در طی کار و در ادامه بایستی مراحل ارزیابی شوند و حتی پیامدها پیش بینی شوند.
فراموش نکنیم که مشکلات و بحرانها بخشی از زندگی هستند که جنبهٔ مثبت آنها در این است که، چالشها عملکرد ذهنی را فعال کرده و افزایش می دهد و ما را چه به عنوان مددکار و یا فردی بحران زده، به انسانی توانمند تبدیل می کند. قطعاً تا وقتی که نفس می کشیم با مسائل و مشکلات جدید روبرو خواهیم شد، با این تفاوت که عضلاتِ تاب آور ذهنی و عاطفی ماقوی تر خواهند شد و در برخوردهای بعدی، با بحرانهای زندگی آمادگی بیشتری خواهیم داشت، ضمن اینکه همراه با این مشکلات، زندگی و شادی هم خواهیم کرد، زیرا در می یابیم که مشکلات بخشی طبیعی از زندگی ماست.
این ثابت شده که میزان توانایی فرد است که بقاء، موفقیت، سلامتی، شادی و سعادت او را تعیین و تضمین می کند. در کنش مؤثر به هنگام بحرانهای غیر منتظرهٔ زندگی، دانش، آگاهی و خرد فرد رشد یافته و به انسانی توانمند و موفق تبدیل می شود که این قصهٔ زندگی تمام انسانهای بزرگ است.
آنگاه که ترسها، احساس گناه و تقصیر و عدم خودباوری از ناخودآگاه ما زدوده شود، تبدیل به قهرمانان زندگی خود خواهیم شد. گویا که به مدرسهٔ سبز زمین گسیل شده ایم تا دانش بالقوهٔ درون را تجربه کرده، بالفعل کنیم و چون تماشاگری در جایگاه تماشاچی (کانون شاد و آرام درونی خود)، با هوشیاری و در لحظه شاهد بازی خود در صحنهٔ نمایش هستیم. از یک طرف می دانیم که همه چیز بازیست و این نیز بگذرد و از طرفی دیگر به عنوان تماشاچی سعی در ارائهٔ بهترین بازی خود خواهیم داشت.
نگارنده: مرضیه ذاکری؛ مددکار اجتماعی
انتشار یافته در مجموعه رسانه های مددکاری اجتماعی ایرانیان