بحران «crisis» واژهای است که وقتی با آن مواجه میشویم مجبوریم به آن بیندیشیم. بحران یعنی موضوع بغرنجی که تعادل زندگیمان را بههم زده و در بسیاری از موارد اوج آن برایمان غیرمنتظره است. بحران انسان را غافلگیر میکند و زندگی را با تنش همراه میسازد. توشه فراوانی با خود دارد؛ توشهای که از بازشدنش خوشحال نخواهیم شد.
اگرچه بحران برایمان قریبالوقوع است. غافلگیری همواره با بحران عجین است اما بحران برای آمدنش نشانههایی به ما داده که متاسفانه یا علائمش را نمیشناسیم یا جدی نمیگیریم. همه ما بدون شک بحرانهایی را در گذر زمان تجربه کردهایم. در بعضی مواقع بحرانهای کوچک و در بعضی مواقع بحرانهای بزرگتر مانند سیل، زلزله، توفان، از دست رفتن عزیزانمان، جنگ، ورشکستگی، گرسنگی، اسارت رفتن (زندان)، بیماریهای صعبالعلاج، در برخی موارد مهاجرتهای اجباری، طلاق، اعتیاد، شکست عشقی، خودکشی، قتل و…
بعضی از بحرانهای پیش آمده بعد وسیعتری را دربر میگیرد. برخی دیگر فرد یا گروهی یا نهاد خانواده را درگیر میکند و شدت و ضعف آن متفاوت است. مثلا در بحرانهای خانوادگی یا فردی، اگرچه جامعه متاثر از آن میشود و عوامل موثر در صحنه اجتماعی را دچار زحمت میکند اما غیبتش کمتر است و مشهود نیست و به طور معمول از یک حادثه پیش آمده در گوشهای از کشور همه از آن باخبر نمیشوند و انعکاس وسیع نیست. وقایعی که حال انسان را از خوب به بد تغییر دهد، نمیتواند خوشایند باشد.
زلزله ازجمله بحرانهایی است که زندگی را مختل میکند، اندوختههای مادی را نابود میکند و اثرات روحی آن تا پایان عمر با آدمی همراه است و هر واقعه مشابه حتی کوچک میتواند یادآوری در ذهن را بازخوانی کند و پرونده آن بحران از بایگانی ذهن به حال برگردد. زمین زنده است و نفس میکشد و گاهی زنده بودنش را اینگونه به رخ میکشد، قلب زمین در حال تپیدن است و این بخشی از طبیعت است و برای بقای جهان ضروری است. یک جامعه آگاه و ایمن بهجای قهر از زلزله با آن آشتی میکند و آن را به عنوان بخشی از واقعیت طبیعی میپذیرد. به جای آنکه انکار کند. جامعه ایمن ابزار برخورد مناسب با زلزله را مهیا میکند تا کمترین میزان آسیب به مردم وارد شود، نه آنکه زیان جانی و مالی فراوان ببینند. جامعه ایمن به تدابیری میاندیشد تا خسارات زلزله را کاهش دهد، آینده نگری کند و برای این مهمان ناخوانده میزبانی بادرایت بوده و سکان مدیریت را در دست داشته باشد.
بخش بزرگی از بحرانهای پیش آمده و شدت بالای تخریب زلزله از غفلت ما انسانهاست. در ضربالمثلهای ما وقتی شدت اندوه کسی را میپرسیم به او میگوییم چی شده؟ مگر آوار سرت خراب شده که اینطوری میکنی، منظورمان این است که اگر آوار سرت ریخت حق داری اینطور رفتار کنی! در جریان زلزله اتفاقاتی میافتد که خارج از کنترل ماست، زیر آوار ماندن حتی تصورش هم تلخ است و غیرقابل باور. زلزله واقعهای است که هر لحظه در کمین ماست اما پیامش را جدی نمیگیریم اگرچه مرتبا در حال خودنمایی است. با پیش آمدن زلزله نیازهای اولیه خوراک، پوشاک و مسکن نابود میشود و نیازهای ثانویه مانند امنیت، ایمنی خاطر، اعتماد بهنفس، امید به زندگی و نشاط و… تحدید میشود یا به حداقل میرسد. بهت، انکار، ناباوری، فقدان و سوگ در انسان منجر به غمگینی شدید، افسردگی،بیماری جسمی، کلافگی، عصبانیت و خشم و کاهش امید میشود و تا بدانجا پیش میرود که انسان در غم از دست دادن عزیزانش راضی به مرگ خود میشود و به جای آنکه از زنده بودنش راضی باشد دچار سرزنش به خود میشود (خودسرزنشی)؛ دیگران رفتند و او هنوز هست و در این بین احساسات متفاوتی را تجربه میکند و در زمانهای کوتاه تغییر معنا میدهد.
زلزله آمده است و باز هم میآید و نمیتوان مانعش شد، آنان که میروند بالاترین آسیب که همانا مرگ است را تجربه میکنند اما آنان که زنده میمانند چارهای جز احیای خود ندارند. میبایست به زندگی فکر کنند و این محقق نخواهد نشد جز با همکاری و حمایت دولت، بخشهای امدادی و سازمانهای غیردولتی و دستاندرکاران محلی که کارشان مداخله مناسب در بحران زلزله است. در زلزله دو واکنش متفاوت رخ میدهد؛ از یک طرف تلاش برای زنده ماندن و ادامه دادن و از یک طرف احساس پوچی، تنهایی و… که با حمایتهای مناسب و درک احساسات آنان از طرف مردم،به تدریج جای خود را به پذیرش واقعیت میدهد و بعد از مدتی فرد در عین حال که غمگین و ماتمزده است به آینده فکر میکند که چه خواهد شد و چه سرنوشتی در انتظار اوست؛ آیندهای نهچندان معلوم. فرد زلزله زده، انتظار میکشد و فلسفه انتظار برایش معنا مییابد انتظار آمدن دوست، کیست که مارا یاری دهد.
بالاترین نیاز به دوست داشتن از طرف دیگران برای فرد زلزله زده احساس میشود؛ اینکه مهم است و دیگران او را میبینند. مردم زلزلهزده با یکدیگر همذاتپنداری میکنند و در گروه قرار میگیرند و به یکدیگر کمک میکنند چون از یک درد مشترک رنج میبرند و برای یک هدف مشترک تلاش میکنند تا شرایط کنونی را بهبود بخشند و احساس دگرخواهی به شدت تقویت میشود. بعد از رخ دادن زلزله با تمام ناتوانی انرژی مضاعف میشود تا امکانات از دست رفته را دوباره به دست آورد. غم هیجان و احساس خشمی که با قهر از طبیعت همراه است واکنشهای دفاعی زلزلهزده است. به طور طبیعی ابراز احساس در سطح بالایی قرار دارد؛ احساس تهی شدن. امدادگران در خاطراتشان رفتارهای متفاوتی را در بین زلزله زدگان گزارش کردهاند و در برخی از موارد یک فرد در زمانی کوتاه چندین رفتار متناقض از خود نشان داده است برخی عصیان میکنند، تعدادی به نیایش میپردازند و بعضیها هم هر دو رفتار را توأمان با هم دارند. فردی که کالبد بیجان عزیزش را میبیند زودتر این واقعه تلخ را باور میکند و سوگواری آغاز میشود و آنانی که عزیزانشان را پیدا نکردهاند بدون غذای کافی ساعتها تقلا میکنند و خستگیناپذیر به دنبال دلدادههایشان به دنبال روزنهای از امید میگردند.
پیامدها و اثرات روانی زلزله تا سالهای سال برای فرد باقی میماند و فرد زلزلهزده تا پایان عمر با آن بهسر میبرد. بخش بزرگ این عوارض میتواند کاهش یابد و فرد میتواند کمک به بازسازی خود کند اما این توقعی بیش نیست، اگر از او بخواهیم فقط خودش با تمام مصائب کنار بیاید و تنهایش بگذاریم. متولیان امر، در این خصوص نقش بسزایی برای کاهش و رفع محرومیت مردم زلزلهزده دارند. کمک به احیای روحی کمتر از نیازهای اولیه نیست، این دو با هم عجین هستند. میبایست فرصت کافی برای افراد زلزلهزده در بروز احساسات فراهم شود تا آنان بتوانند قدرت تحمل پذیریشان را افزایش دهند و اگر عجولانه درصدد گذر از مراحل طبیعی روحی آنان باشیم کمکی به آنان نکردهایم و در گذر زمان، رجعت به گذشته خواهند کرد که میتواند نظم زندگیشان را مختل کند.
مسالهای که در بروز زلزله به آن کمتوجهی میشود، کمک موثر به بهبود شرایط روحی این افراد است و با رها شدن به حال خود غم سنگین هجران و تنهایی را سالها با خود حمل میکنند. آنان انتظار همدردی و همدلی دارند که کاملا بجاست. در وقوع زلزله امدادگران دوره دیده، سازمانهای غیردولتی(NGO) و مددکاران اجتماعی میتوانند در کنار آسیب دیدگان قرار گیرند و با آموزشهایی که دیدهاند از رنج آنان بکاهند و کمک به بازتوانی آنان کنند، چه بسا در زلزلههای پیش آمده در کشورمان عملکرد انسانهای مفید و بزرگ را شاهد بودهایم که چگونه با تمام توان به یاری همنوعان خویش شتافتند و از هیچ کمکی دریغ نورزیدند تا نشان دهند که در اوج ناامیدی میتوان به امید اندیشید.
مراقبتهای روحی زلزلهزدگان بعد از آسیب بسیار جدی و مهم است و میبایست در کنار داشتن برنامههای کوتاه مدت و فوری برنامههای بلند مدت برایشان طرحریزی کرد و درمانگران به نیازهای عاطفی آنان پاسخ دهند اما موضوعی که هرگز نمیبایست سهل انگارانه به دست فراموشی سپرده شود این است که کشورمان بر گسل زلزله قرار دارد و اخیرا در گوشه و کنار کشورمان مرتبا اخبار زلزله به گوش میرسد و این هشداری است برای آنکه به پیشگیری فکر کنیم چرا که درمان علاوه بر پرهزینه بودن وقتگیر است و در بعضی اوقات پاسخی که میخواهیم،دریافت نمیکنیم.
نویسنده: مریم محمدی آذر؛ مددکار اجتماعی
منبع: وبسایت انجمن مددکاران اجتماعی ایران