گاه یک عدد و یک تصویر گویا تر از یک قصه است و از این میان ۱۷۰۰۰ نفر کشته آمار سالیانه ناشی از تصادفات درون شهری و برون شهری در ایران و اضافه کنیم معلولیت هزاران نفر دیگر و بی سرپرست شدن هزاران خانواده را که خود زمینه ای می شود برای ظهور و بروز آسیب های دیگر و از بین رفتن سرمایه های مالی و اجتماعی بیکران در سرزمین مان که بر همه ما تحمیل می گردد.
چرا؟! چنین است و چرا از این چرخه معیوب خارج نمی شویم؟ دلایل بیشماری دارد : ما برخلاف بسیاری دیگر از کشورها رانندگی را کاری جمعی نمی دانیم ، بلکه اتفاقی فردی می دانیم و فقط خود را می بینیم. رانندگی یک مسابقه است و برنده آن می بایست ما باشیم. در این امر باید که زرنگ بود و برد، تعریف ترافیک هم متفاوت است. اگر در دنیا بمعنای دیر رسیدن است در کشور ما بمعنای کلافگی و داغون شدن اعصاب ، بهمراه تنش و درگیری هم هست، ۴ ثانیه وقت لازم است تا دو راننده ای که متوقف شده اند با یکدیگر درگیر شوند …
همه اینها به این معنی است که با ورود ماشین به کشور فرهنگ آن هم ورود پیدا نکرده است و آموزش در این وادی اتفاق نیفتاده است، وضعیت خودروهای داخلی هم وحشتناک است و حداقل استانداردهای ایمنی در آن رعایت نمی گردد و بعد از خروج ماشین از کارخانه ، عملا پاسخگویی برای مشکلات موجود وجود ندارد. در کشور مشکل دیگری داریم به اسم : جاده های مرگ! جاده هایی که بعلت مشکلات فنی آدم ها را به کام مرگ می کشاند.
مدیریت رانندگی توسط پلیس هم داستان خود را دارد. صدور ۵۰ میلیون قبض سالیانه ، انگار که به یک صنعت درآمدزایی تبدیل شده نه عاملی برای متوقف کردن رانندگان خلافکار! هزینه تخلف سبک تر از رعایت کردن قوانین است!! به گفته رییس پلیس راهنمایی و رانندگی تهران جریمه رانندگی یک روز تهران با تعداد جریمه های قاره اروپا در یک سال برابر است و این یعنی یک فاجعه ملی …
در خیلی از کشورها قوانین بازدارنده وجود دارد . فرضا در سویس اگر تعداد تخلفات رانندگی نفر از یک حد بالاتر رود او را بعنوان بیمار روانی تحت درمان قرار می دهند و گواهینامه اش را اخذ می کنند. در انگلیس اگر جریمه از یک حدی بالاتر رود ، مجازات حبس دارد. در آلمان اگر راننده ای در طول ۲ سال یکبار از چراغ قرمز عبور کند یا سرعت غیر مجار برود و یا فاصله مناسب با خودروی جلوی را حفظ نکند ، گواهینامه اش باطل می شود. بعد از ۱۵ بار تخلف محرومیت دائم از رانندگی اتفاق می افتد.
در کشور ما رانندگی را شوخی فرض می کنند، از راننده تا پلیس تا خودروساز! نظارت پلیس را شاید بتوان عنوان کرد که در حد ۱۰ در صد است. جدیت و احساس مسئولیتی دیده نمی شود و حتی در حد وظایف قانونی هم اعمال وظیفه نمی گردد چه برسد به بعد اخلاق حرفه ای. قوانین پیشگیرانه وضعی وجود ندارد ، یعنی استفاده جدی از دوربین ها و سایر تجهیزات. سیستم امتیاز دهی جدی هم اعمال نمی شود . آموزش رسانه ای جدی هم وجود نداردو…
پیشنهاد می گردد:
مجازات باز دارنده باشد ، نه در آمدزا. نظارت جدی بر روی کار پلیس ها وجود داشته باشد تا وظایف شان را صحیح و کامل انجام دهند. قوانین ۳۵ سال پیش را اصلاح و به روز کنند. مجازات های غیر نقدی در اولویت قرار گیرد مثل حبس ، باطل کردن گواهینامه و اخذ موقت آن. آموزش های جدی برای کودکان ونوجوانان و جوانان در مهدها و مدارس و دانشگاهها برگزار شود. رانندگان متخلف باید دوره های رسمی باز آموزی ببینند.
لازم است در کنار قوانین سفت وسخت و مجازات های بازدارنده از آموزش بطور جدی استفاده کنیم. بقول ماندلا آموزش تنها سلاحی است که می توان با آن دنیا را تغییر داد! آموزش در کوتاه مدت و آموزش در دراز مدت :
آموزش کوتاه مدت برای رانندگان متخلف و برای رانندگانی که اقدام به گرفتن گواهینامه می نمایند. بدین معنی که کارگاه های آموزشی اصولی و جدی و کاربردی برای هر دو گروه رانندگان برگزار شود. آموزش ها باید هم در حوزه رانندگی ، هم روانشناختی ، هم قانونی و هم فرهنگی باشد. رانندگی محدود به پدال و فرمان نیست ، ابعاد وسیع روانی ،اجتماعی ، قانونی ، اخلاقی و رفتاری دارد . بنابراین بر متخصصین است که در همه این ابعاد محتوای آموزشی داشته باشند و تک بعدی اقدام نکنند ، که متاسفانه این کوتاهی تا بدینجا صدمات جدی را بر کشور وارد کرده است.
اما در بعد آموزش بلند مدت، می بایست که کار فرهنگی کرد و اصول درست فرهنگ رانندگی را در خون و پوست فرزندان مان تزریق نمود. آموزش متناسب با سن از مهدها باید شروع شود در مدارس ادامه یابد و در دانشگاهها تکمیل و تکرار گردد. متولیان امر باید که در این وادی سرمایه گذاری نمایند.
این همه نیازمند تصویب قوانین جدید و عزم ملی است.
یک نکته مهم در رویارویی با آسیب اجتماعی و فردی ناشی از رانندگی های غیر اصولی و کشتار آمیز … توجه جدی به یکی از علل نرم افرازی این پدیده است ، یعنی بخش هیجانی و احساسی راننده در رانندگی.
رفتار انسانی در هر بخش از زندگی در ارتباط مستقیم و غیر قابل انکار با زمینه هیجانی شخصیت خود است. زمانی که کار می کنیم ، زمانی که آشپزی می کنیم ، زمانی که تصمیم می گیریم ، زمانی که انتخاب می کنیم ، زمانی که مسابقه می دهیم ، زمانی که عشق می ورزیم و زمانی که رانندگی می کنیم در همه این رفتارهای برونی و درونی آنچه که بستر مهم این رویداد است شکل احساسات ماست. انسان ترسیده یا خوشحال یا غمگین یا عصبانی یا گنگ یا نا امید یا امیدوار بر اساس نوع این احساس به نتایج خاصی از رفتار خود دست پیدا خواهد کرد.
واضح تر بگوییم ، راننده عصبانی قطعا رانندگی طبیعی و قانونمندی نخواهد داشت و قطعا آسیب های مادی و جانی را سبب خواهد شد. مشاهدات نشان می دهد که ما موقع رانندگی در بیشتر وقتها بنا به به دهها دلیل منطقی و غیر منطقی حال خوبی نداریم و همین حال بد منجر به فاجعه می گردد.
بیشتر هم وطنان ما در شبانه روز متاسفانه مدیریت احساسات را ندارند. یاد نگرفته ایم تا هیجانات خود را کنترل کنیم و حتی بشناسیم!! این امر باعث می گردد تا ماشین را به یک سلاح متحرک تبدیل کنیم.
پیشنهاد می کنم که تمامی رانندگان باید دوره های کنترل هیجانات را ببیند و مجوز لازم را اخذ کنند و در صورت مشاهده رفتارهای هیجانی نامناسب در رانندگی مجدد و حتما ، دوره های باز آموزی را طی کنند و در صورت آسیب جدی در بخش هیجانی شخصیت که با تشخیص متخصص اتفاق می افتد صلاحیت رانندگی برای همیشه از فرد آسیب دیده گرفته شود.
آموزش مدیریت هیجانات توسط روانشناسان و مددکاران اجتماعی امری سهل و آسان است که متاسفانه نادیده گرفته شده است.
دکتر احمدعلی جبارزاده؛ روانشناس و مددکار اجتماعی
مجله اینترنتی مددکاری اجتماعی ایران