همراه با مددکار اجتماعی انجمن احیای ارزشها برای مدت زمانی کوتاه و نگاهی گذرا به وضعیت جامعه هدف این مجموعه

فاطمه صالحی، مددکاری اجتماعی که ۱۰ سال است با انجمن احیا همکاری می‌کند،می گوید دروازه غار و پارک هرندی وضع خوبی ندارد.آمار ایدز در این مناطق نگران کننده است . یک نقطه پرآسیب دیگر هم هست که به طور غافلگیرکننده وضع بدی دارد: پارک دانشجو که افراد ترنسکشوال آنجا خیلی رفت و آمد دارند.

به گزارش مجله اینترنتی مددکاری اجتماعی ایران؛ «گلبول‌های سفید سربازهای بدن هستند. باید داروها و غذاهایی بخوری که گلبول‌های سفید بدنت را تامین کنند مثلا میوه‌های زردرنگ، میوه‌های زردرنگ کدامند؟» اینها جملاتی است که مددکار جوان خطاب به مرد معتادی می‌گوید که آمده و می‌گوید مبتلا به ایدز است. قبلا آزمایش داده است و جواب آزمایشش مثبت از کار درآمده، حالا، خودروی انجمن احیا را که جلوی پارک میلاد دیده است، دست دوست جوان معتادش را گرفته و آورده که او هم آزمایش ایدز بدهد: «اگه زودتر بفهمی، برات بهتره.» می‌نشینند روی نیمکت و در فاصله ده دقیقه‌ای که جواب آزمایش مرد جوان حاضر شود و بفهمد به ایدز مبتلا شده یا نه، به سوال‌های مددکار پاسخ می‌دهد، اینکه چه زمانی معتاد شده است و چه مصرف می‌کند، دو سال هم پاک بوده است: «دو سال بود ترک کرده بودم ولی اونقدر حرف شنیدم که دوباره خواستم برگردم سمت مواد. فکر می‌کردن توی این دو سال باید یکی دیگه شده باشم. هی گفتن زن بگیر، ماشین بخر، این کارو بکن اون کارو بکن. گفتم اصلا ول کنین، من همون محمود قبلی‌ می‌شم که ازم توقع نداشته باشین. دوباره رفتم معتاد شدم.» و بعد سفره‌ دل معتاد بزرگتر باز می‌شود که دوست جوانترش را نصیحت کند دست از مواد مخدر بردارد، هر چیزی را بهانه نکند و دوباره برنگردد سمت هرویین و شیشه و تریاک: «تو به بقیه چیکار داری؟ به فکر خودت باش. این مواد چی بهت میده؟ هیچی. همه زندگیت رو از دست میدی و آخرش هم مثل من ایدز می‌گیری.» اینها را می‌گوید ولی وقتی جواب منفی آزمایش ایدز مرد جوان را می‌گیرند، با هم راه می‌افتند بروند آن طرف پارک، پشت چند بوته، جایی که چند نفر دیگر هم نشسته‌اند و شعله‌های آتش را زیر زرورق‌ها می‌گیرند.

مراجعه‌کننده بعدی یک زن جوان است. می‌گوید خانه‌شان آن طرف کوچه است، ون را دیده و دست بچه‌اش را گرفته و آمده ببیند اینجا چه خبر است. در جواب این که اچ.آی.وی را می‌شناسد یا نه، پاسخ منفی می‌دهد، اما بعد که نام ایدز می‌آید، می‌گوید می‌داند چیست: «ایدز رو آره شنیده‌م، از تلویزیون، می‌دونم که خیلی بده، می‌دونم چطوری منتقل می‌شه، لیوان آب یکی باشه و این چیزا.» مددکار جوان توضیح می‌دهد که لیوان آب و دست دادن و روبوسی نمی‌تواند ایدز را منتقل کند، ارتباط جنسی و تزریق مشترک است که باید مراقبش باشد، و بعد می‌پرسد که همسرش معتاد است؟ دست بچه ‌را محکمتر می‌گیرد: «چند سال مصرف کرد، حالا فکر کنم ترک کرده.» و در جواب این که خودش هم معتاد است یا نه، روسری‌اش را محکم می‌کند: «نه خانم، خدا نکنه.» انگشتش را جلو می‌آورد تا با یک قطره خون معلوم شود که مبتلا به ایدز است یا نه، نگران است، حرف می‌زند که این چند دقیقه زودتر سپری و جواب آزمایشش مشخص شود، زندگی‌اش را تعریف می‌کند که ۲۳ ساله است و دو بچه دارد، دلش به ازدواج راضی نبوده است، اما خانواده‌اش اصرار می‌کنند، یک روز که بیدار می‌شود مخالفت را می‌گذارد کنار و می‌گوید قبول، و بعد می‌آید تهران، اینجا در محله باغ آذری ساکن می‌شود؛ جایی که می‌گوید برای بچه‌ها خوب نیست،‌ تا از در خانه می‌آیند بیرون معتاد و موادفروش را می‌بینند و نمی‌شود یک دقیقه اعتماد کرد که بیایند پارک برای بازی.

زن که می‌رود، مرد جوان دیگری می‌آید و چند سوال می‌پرسد. دلش نمی‌خواهد آزمایش بدهد،‌ می‌گوید فقط چند سوال دارم. از لرزش صدایش معلوم است که نگران جواب آزمایش است. مددکار می‌پرسد آخرین باری که رفتار پرخطر داشته چه زمانی بوده است، تزریق مشترک یا رابطه جنسی محافظت‌نشده، مکث می‌کند و جواب می‌دهد. می‌گوید اگر بعدها خواستم آزمایش بدهم باید چه کار کنم، شماره انجمن احیا را می‌گیرد. مددکار می‌پرسد وسایل محافظت در رابطه جنسی می‌خواهی؟ لازم نیست پول بدهی، رایگان است. می‌گوید نه و می‌رود، هنوز چند قدم نرفته که برمی‌گردد، مددکار را صدا می‌کند و می‌گوید می‌خواهم.

جمعیت معتادی که در پارک هستند زیادند، خیلی زیاد، اما تعداد کمی‌شان می‌آیند که آزمایش بدهند،‌ انگشت‌شمار، بقیه را بُخور بی‌خیالی غرق کرده است یا چرت می‌زنند یا فندک‌ها را روشن می‌کنند. فاطمه صالحی، مددکاری اجتماعی که ۱۰ سال است با انجمن احیا همکاری می‌کند و با کلینیک سیار به محله‌های پرخطر می‌رود تا به آنها درباره راه‌های انتقال ایدز آموزش دهد و تست رایگان ایدز بگیرد. هر هفته که می‌روند یک محله پرخطر، دیدن تصاویر تلخ برایش تکرار می‌شود، با تفاوت‌های کم؛ جایی مردها بیشترند و جایی زن‌ها، جایی محلی‌ها و جایی مهاجرها. او می گوید «دروازه غار و پارک هرندی وضع خوبی ندارد. یک نقطه پرآسیب دیگر هم هست که به طور غافلگیرکننده‌ای وضعش نگران‌کننده است؛ پارک دانشجو. افراد ترنسکشوال آنجا خیلی رفت و آمد دارند. ایدز در رابطه بین دو مرد خیلی زودتر انتقال پیدا می‌کند، باید به فکر این مناطق بود. ما می‌رویم و مستقر می‌شویم اما خیلی‌ها نمی‌آیند مراجعه کنند چون از برخوردهای سلبی می‌ترسند، نگرانند که دستگیر شوند. متاسفانه صداوسیما هم آموزش‌های کافی نمی‌دهد در حالی که بیشتر افرادی که ما با آنها در ارتباطیم و سواد کافی ندارند، همان اطلاعات محدودی هم که دارند از تلویزیون است، اگر آموزش‌ها و اطلاع‌رسانی بیشتری انجام شود درصد مبتلایان خیلی کمتر می‌شود …»

حرف‌هایش را نیمه‌کاره می‌گذارد تا از یک مراجعه‌کننده دیگر آزمایش بگیرد، جوانی که از شهرستان آمده اینجا کار پیدا کند اما به جای حرفه و مهارت و درآمد، اعتیاد و پارک‌خوابی نصیبش شده است : «همه می‌گن چرا اومدی تهران، انگار تو شهرمون کار بود، کار نبود خانم، کار نیست، همه دارن میان تهران، مگه فقط منم؟ بدشانسی آوردم و همون روز اول تو ترمینال با یکی آشنا شدم و به این روز افتادم. حالا جوابش کی میاد خانم؟ فقط به خودم بگین، نمی‌خوام بقیه بدونن، دقیق آزمایش کنین، سرنگ مشترک استفاده کردم، اگه مریض باشم خوب می‌شم، تو رو خدا جواب بدین، خوب می‌شم؟»

منبع: پانا

مجله اینترنتی مددکاری اجتماعی ایران
Back to top button