عدم وجود فهرست مشخص و مورد توافق در مورد آسیبهای اجتماعی
تا چند وقت پیش به دلیل حساسیت و مصلحتاندیشیهای خاصی، افراد مجاز به ارائه آمار در مورد آسیبهای اجتماعی نبودند. آمارها حالت محرمانه داشت و به همین دلیل فکر میکنم حتی بسیاری از خود مسوولان امر هم آمار دقیقی از میزان آسیبهای اجتماعی در ایران نداشتند یا مجاز به انتشار آن نبودند و البته میدانیم عدم دسترسی به آمار صحیح مانعی برای برنامهریزی و سیاستگذاری میشود. چون تا مشکل و ابعاد آن را نشناسیم نمیتوانیم چارهاندیشی و برنامهریزی کنیم، اما به هر حال، سیاست تا همین چندی قبل بر این بود که آماری ارائه نشود به تعبیر اینکه سیاه نمایی نشده باشد.
به گزارش وبسایت تخصصی مددکاری اجتماعی ۲۰۱۵ به نقل از روزنامه تعادل، دکتر شیرین احمدنیا، استاد دانشگاه علامه طباطبایی و مدیر گروه ارتباطات سلامت و محیط زیست در انجمن مطالعات فرهنگی و ارتباطات است. هفته بهزیستی مناسبت خوبی برای گفتوگو با او بود که مدتی است به عنوان مدیرکل دفتر پیشگیری از آسیبهای اجتماعی در این سازمان فعالیت میکند. به دفتر کارش در ساختمان سازمان بهزیستی که مشرف به پارک شهر در تهران است رفتیم. ساعت کاری پایان یافته است و او با حوصله همیشگیاش به سوالات پاسخ میدهد.
از موضوعات مختلفی سخن گفتیم: از آسیبهای اجتماعی و نقش نهادهایی مانند سازمان بهزیستی کشور برای رفع و رجوع این آسیبها گرفته تا وضعیت پزشکان در جامعه ایرانی و پروندههای قصور پزشکی و تا پرسشهایی در زمینه جامعهشناسی پزشکی که زمینه اصلی پژوهشی خانم احمدنیا است. از او پرسیدیم آیا میتوان اقبال بیسابقه دانشآموزان به کنکور رشتههای علوم تجربی را نشانهیی از تلقی آنها از پولساز بودن رشتههای پزشکی دانست که به نوبه خود پدیدهیی منحصر به فرد در این سالهاست یا نه و پاسخ خانم احمدنیا شگفتزدهمان کرد. وی معتقد است تنها گروههایی کوچک از پزشکان هستند که از درآمدهای کلان برخوردارند و بخش اعظم این گروه هم همان درگیریهای معهود با بیکاری و دستمزدهای پایین را دارند که این روزها گریبان همه را گرفته است. مشروح این مصاحبه را در ادامه میخوانید:
از مسوولیت تازهتان در سازمان بهزیستی کل کشور بگویید.
سالیان دراز، نگاه حاکم بر دفتر پیشگیری از آسیبهای اجتماعی سازمان بهزیستی نگاه روان شناختی بوده و بنابراین ادبیات به کار گرفته شده در این دفتر هم ملهم از رشتههای زیست شناختی و روان شناختی بوده است. مداخلاتی که صورت میگرفت نیز مانند کنترل خشم، ارتباط موثر و حل مساله، از نوع آموزش مهارتهای زندگی یعنی مداخلات فرد-محور بود. اینها موجب شد به تدریج خلأ رویکرد اجتماعی در این دفتر احساس شود و بنابراین تصمیم بر این شد که از جامعه شناسان دعوت به همکاری شود.
حاصل این تغییر چشمانداز برنامه راهبردی جدیدی است که من و همکارانم تدوین کردهایم که از جمله مبتنی بر رویکرد توسعه محلی و معطوف به ارتقای سرمایه اجتماعی است. توسعه محلی برنامهیی با رویکرد اجتماع محور است. یکی از برنامههای توسعه محلی، طرح مستندسازی تجربیات موفق تشکلهای مردمی تحت عنوان جمعیت همیاران سلامت روان اجتماعی است که سابقه ۲۰ساله دارند هر چند فعالیت شان بیشتر حول آموزشهای مهارتهای زندگی شکل میگرفت و به توسعه محلی کمتر توجه میشد. ما سعی داریم این تشکلها به سمتی بروند که اجتماعات محلی را تقویت کنند و توانمند بسازند و افزون بر این بتوانیم تشکلهای مردمیای را ایجاد کنیم که با شناسایی مشکلات بومی شان به فکر مقابله و پیشگیری از مشکلات جامعه باشند. به این ترتیب «من»ها به «ما» در جامعه تبدیل میشود و حس تعلق به محله به وجود میآید.
برنامه دومی که در دفتر پیشگیری از آسیبهای اجتماعی تدارک دیده شده است و تجربه جدیدی است، تحت عنوان ارتقای سرمایه اجتماعی و ارتباطات سالم راهاندازی شده است. حوزههای تخصصی من جامعهشناسی پزشکی و سلامت و همچنین جامعهشناسی خانواده است. هنگام ورودم به سازمان بهزیستی به صورت مامور از دانشگاه علامه طباطبایی، ابلاغم معطوف به این بود که تامین سلامت اجتماعی را دنبال کنم و با توجه به اینکه اخیراً در تقسیم کار بین نهادی جدیدی که صورت گرفته است تولیگری سلامت اجتماعی به سازمان بهزیستی سپرده شده است، امیدوارم بتوانیم در این بخش فعالیتهای مثمرثمری را به جریان بیاندازیم. در دفتر پیشگیری از آسیبهای اجتماعی، مخاطب برنامههای ما، برخلاف معاونت اجتماعی سازمان بهزیستی که به آسیبدیدگان میپردازند، افراد عادی و سالم هستند که ممکن است در معرض آسیب قرار داشته باشند، یا قرار بگیرند. نگاه حاکم بر برنامههای ما، ایجابی است. به عنوان مثال، بجای پرداختن به خشونت خانگی، به معرفی و ترویج الگو و سبک زندگی سالم خانوادگی هم به صورت درون نسلی (میان همسران) و هم بین نسلی (بین والدین و فرزندان) میپردازیم. ما قائل به ضرورت برقراری ارتباط سالم در سطح گروههای اجتماعی نظیر خانواده، فضای کاری، تحصیلی و در سطح اجتماعات محلی هستیم.
عدم ارتباط سالم و کافی در جامعه زمینهساز و باعث بروز انواع مشکلات و آسیبها میشود. به همین علت ما در اینجا از جمله، برنامه پاتوقهای گفتوگوی اجتماعی را تعریف کردیم تا بسترهایی را شکل دهیم که انسانها با هم در ارتباط بهتر و موثرتر و معطوف به اقدام پیشگیرانه و حمایتی باشند. فضای مجازی میتواند خود، پاتوق خوبی باشد اما ما میخواهیم این پاتوقها در زندگی واقعی هم وجود داشته باشند. طبق تفاهم نامهیی که اخیرا با وزارت آموزش و پرورش منعقد کردهایم، قرارمان بر این شده است که برنامه را در جریان همکاری مناسبی با آموزش و پرورش در سطح کانونهای دانشآموزی شروع کنیم و همچنین از سراهای محله شهرداری و هر فضای دیگری که بتواند حکم پاتوق و محل گفتوگو داشته باشد هم استفاده میکنیم.
طرح دیگری که در دفتر پیشگیری از آسیبهای اجتماعی به دنبال اجرایی کردن آن هستیم، در مورد انتظارات، تکالیف و مسوولیتهای شهروندی است که باید در قالب پاتوقها رواج پیدا کند. باید این حس در هر فرد به وجود بیاید که یک شهروند است، هویت ملی خاص دارد و عضو جامعه هوشیار جامعه است و به همین دلیل در قبال حقوق و انتظارات خود مسوولیتهایی هم برعهده دارد. در جامعه ما اینچنین مواردی آموزشها داده نشده و نمیشود. هیچ کس به ما آموزش شهرنشینی نداده است. میدانیم که جامعه ما از حول و حوش هشتاد درصد روستانشینی در ظرف مدت کوتاه چهل سال به وضعیت هشتاد درصد شهر نشینی رسیده است اما برای این انتقال آموزش درستی صورت نگرفته و کسی آداب معاشرت را در قالب شهرنشینی به ما نیاموخته است.
اجازه بدهید با ذکر یک مثال موضوع را اندکی روشن کنم. یکی از مشکلاتی که ایرانیان اغلب در خارج از کشور با آن روبهرو میشوند نشناختن حریمها است. چیزهای به ظاهر سادهیی مثل مراعات فاصله در ارتباطات انسانی، عدم طرح سوالات خصوصی که امر شخصی افراد پیرامونی است و نظایر آن در جامعه توسعه یافته نقش مهمی در تنظیم روابط سالم اجتماعی ایفا میکند. بسیاری از ما مثالهایی را از این و آن شنیدهایم در مورد ایرانیهایی در خارج از کشور که به عنوان مثال از روابط شخصی و حقوق و داراییهای افراد پرسشهایی کردهاند اما نمیدانستهاند که این پرسشها در واقع در حکم نوعی ورود به حریم شخصی افراد است.
کسانی میگویند برخی آسیبهای اجتماعی مانند طلاق در ایران به سطوح خطرناکی رسیدهاند و برخی دیگر هم البته میگویند نرخ طلاق در ایران چندان هم نگرانکننده نیست. سطح آسیب اجتماعی در ایران واقعاً چقدر است؟
تا چند وقت پیش به دلیل حساسیت و مصلحتاندیشیهای خاصی، افراد مجاز به ارائه آمار در مورد آسیبهای اجتماعی نبودند. آمارها حالت محرمانه داشت و به همین دلیل فکر میکنم حتی بسیاری از خود مسوولان امر هم آمار دقیقی از میزان آسیبهای اجتماعی در ایران نداشتند یا مجاز به انتشار آن نبودند و البته میدانیم عدم دسترسی به آمار صحیح مانعی برای برنامهریزی و سیاستگذاری میشود. چون تا مشکل و ابعاد آن را نشناسیم نمیتوانیم چارهاندیشی و برنامهریزی کنیم، اما به هر حال، سیاست تا همین چندی قبل بر این بود که آماری ارائه نشود به تعبیر اینکه سیاه نمایی نشده باشد. در همان دوره، همایشهایی حول موضوع آسیبهای اجتماعی، نیز امکان برگزاری نیافتند چراکه تصور بر این بود که طرح مسائل و آسیبها، جنبه سیاهنمایی پیدا میکند. امروزه، حساسیتها کمتر شده و آمارها اخیرا کم و بیش به دست ما میرسد و عزم خوبی برای مهار آسیبهای اجتماعی شکل گرفته است و حتی تقسیم کار و هم افزایی مثبتی میان دستگاههای ذیربط برای پیشگیری و مقابله با آسیبهای اجتماعی به وجود آمده است و نوعی تغییر نگاه و رویکرد، نسبت به شیوه پرداختن به آسیبهای اجتماعی در کشور را شاهد هستم. خوشبختانه این اتفاق نظر به وجود آمده است که آمار را جهت اطلاع پژوهشگران و سیاستگذاران تولید کنند و در مورد روند تغییرات آن تامل و اقدام شود و در این میان، جایگاه سازمان بهزیستی هم به عنوان یکی از متولیان اصلی رسیدگی به آسیبهای اجتماعی ارتقا پیدا کرده است. در سازمان بهزیستی، اخیرا دبیرخانه رصد آسیبهای اجتماعی راهاندازی شده و به زودی فعالیت خود را شروع خواهد کرد.
با این حال، در مورد برخی آسیبها تا حدودی اختلاف نظر وجود دارد یا نگاهها در مورد آنها در حال تغییر است. به عنوان مثال، در نگاه برخی از صاحب نظران اجتماعی، طلاق الزاماً آسیب تلقی نمیشود. در واقع امروز دیگر در مورد اینکه چه چیزهایی را باید آسیب اجتماعی قلمداد کرد و چه چیزهایی را نباید آسیب در نظر گرفت، اتفاق نظر چندانی وجود ندارد. طلاق در نگاه مذهبی کاتولیکهای مسیحی مطلقا منفی تلقی میشود، در حالی که در ادیان دیگر مانند اسلام، نه تنها مطلقا آسیب تلقی نمیشود بلکه به عنوان راه چاره نیز به آن نگاه میشود هر چند با اکراه پذیرفته شود، یا برخی از روانشناسان نیز ممکن است در شرایط زندگی زناشویی ناسالم و توام باخشونت خانگی، طلاق را برای حفظ سلامت همسر و فرزندان تجویز کنند. در واقع فهرست مشخص مورد توافقی از آسیبها وجود ندارد.
تئوریهای اجتماعی مارکسیستی میگویند اقتصاد زیربناست و فرهنگ روبنا و به همین دلیل بسیاری از موضوعات اجتماعی و فرهنگی را میتوان به موضوعات اقتصادی ترجمه کرد. آسیبهای اجتماعی را اصولاً تا چه اندازه میتوان معلول شرایط اقتصادی دانست؟
سوال خوبی است. میتوانم بگویم که تاثیرگذاری اقتصاد در قالب نابرابریهای درآمدی میان گروههای اجتماعی و افزایش فاصله میان پایگاههای اقتصادی افراد و گروههای اجتماعی، یکی از زمینههای اصلی بروز آسیبهای اجتماعی است. در واقع نابرابری عامل اصلی تعیینکننده انواع آسیبها شناخته شده و عوامل اقتصادی آن قدر در بروز انواع معضلات و آسیبهای اجتماعی نقش دارند که حتی بروز چاقی مفرط و افزایش نسبت زندانیان هم در زمره پیامدهای نابرابری در جامعه گزارش شده است. شاهد مثال این ماجرا هم این است که در جوامعی که برابری بیشتری حاکم است جرم و جنایت و آسیبهای اجتماعی نیز کمتر است. در کتابی تحت عنوان «جامعهشناسی سلامت، ثروت و عدالت» تالیف «ریچارد ویلکینسون و کیت پیکت» که اخیرا ترجمه کردم نوشته شده که در یک بازه زمانی سی ساله کشورهای توسعه یافته و همینطور ایالتهای امریکا مورد بررسی قرار گرفتهاند و نشان داده شده که در هر منطقهیی که نابرابری بیشتر است جرم و بزه هم بیشتر است و به عنوان مثال، در کشور ژاپن و کشورهای اسکاندیناوی که جزو کشورهای با سطح برابری بسیار زیادی هستند و احساس محرومیت نسبی در جامعه آنها کمتر است آمار جرم بسیار کمتر از میانگین کل کشورها است.
و اگر بخواهیم نقش عوامل غیر اقتصادی را آسیبهای اجتماعی در نظر بگیریم...
هم عوامل اقتصادی و هم عوامل غیر اقتصادی در نبود یا کاهش سرمایه اجتماعی و به ویژه اعتماد و حمایت اجتماعی سهم دارند. بگذارید مثالی بزنم. در ایام حول و حوش شکلگیری انقلاب و در زمان تحریم و محدودیت منابع، معنویت خاصی در جامعه موج میزد؛ کمبود نفت وجود داشت اما همسایه از سهم خود به همسایهاش کمک میکرد و در آن زمان بود که نوعی تفکر اخلاقمدارانه و آرمانگرایی در جامعه حاکم شده بود و ارزشهای معنوی بر ارزشهای مادی غلبه داشت. منابع اصلی سرمایه اجتماعی اعتماد و مشارکت است. در جامعه امروز که با مشکل افول سرمایه اجتماعی مواجه هستیم، دغدغه افراد در درجه اول متوجه خودشان و نهایتا خانواده خودشان است و میخواهند گلیم خود را از آب بیرون بکشند. در واقع آنچه کم داریم همبستگی اجتماعی، انسجام و اهداف مشترک و اعتماد متقابل است و چیزی به عنوان «ما»در سطوح اجتماعی شکل نگرفته است.
به نظر میرسد که به تدریج، ارزشهای مادی بر ارزشهای معنوی غلبه پیدا کرده است و این فاصلههای میان افراد و گروهها را تشدید میکند و میتوان گفت جنس ارزشها تغییر کرده است. در زندگی روستایی ما تفاوت میان فقیر و غنی آنچنان به چشم نمیآمد و روی تفاوتها تاکید نمیشد، اما امروزه در شرایط زندگی شهرنشینی، اصل بر نمایش تفاوتهای طبقاتی است و محلههای شهری بر حسب رفاه اقتصادی ساکنیناش از هم متمایز میشود و اساسا هدف این شده که دارایی خود را بیشتر در معرض دید بگذارند و خانه و اتومبیل به عنوان شاخص نمایش وضعیت رفاهی عمل میکند. کاهش فاصلههای اقتصادی اجتماعی به دغدغه عمومی تبدیل نشده است.
اجازه بدهید گریزی هم به بحثهای جامعهشناسی پزشکی بزنیم که تخصص شماست؛ بررسی روند تعداد شرکتکنندههای کنکور ورودی دانشگاهها نشان میدهد متقاضیان شرکت در کنکور علوم تجربی در دو سال اخیر حدوداً ۳ برابر متقاضیان رشتههای علوم انسانی و ریاضی بوده است. آیا این اقبال به علوم تجربی را میتوان به درآمدهای بالای پزشکان در این سالها نسبت داد؟
پزشکان و مهندسان از قدیم جایگاه ویژه و اعتبار خاصی در بین مردم داشتند اما جایگاه فعلی پزشکان با آنچه پیش از این شاهد آن بودهایم تغییر کرده است. نشانه آن هم این است که ما چند هزار پزشک بیکار داریم و تعداد زیادی از پزشکان حقوقهای کمی میگیرند و بسیاری از پزشکان به مشاغل دیگری روی آوردهاند و ناچاراً از راههای غیر از پزشکی درآمد کسب میکنند و فقط این منزلت کاذب است که باعث میشود متقاضی رشتههای پزشکی زیاد باشد.
اما به نظر میرسد تلقی مردم این است که از پزشکی میشود بیشتر پول درآورد…
چنین چیزی را قبول ندارم. زمانی تعداد پزشک به نسبت جمعیت کم بود و سیل متقاضی به سمت این رشتهها شکل گرفت. بعد از مدتی پزشکان بدون تخصص از آن ارج و قرب حرفهمندان پزشکی بیبهره شدند، چرا که پزشکان عمومی درآمد و امتیازات زیادی کسب نمیکردند. در اوایل انقلاب هم سیاست بر افزایش نسبت پزشک برای مقابله با مشکل بهداشت و درمان بود بطوری که حتی بنا به کنایه یکی از دوستان دانشجوی پزشکی، با کمبود جسد برای تشریح هم مواجه بودیم و در واقع کشور به سمت توسعه رشته پزشکی به صورت کمی پیش میرفت و از آنجا که توزیع پزشک در کشور مناسب نبود، ما با پزشکان مازاد بر نیاز در مناطقی و کمبود شدید پزشک در مناطقی دیگر روبهرو بودیم. تمرکز پزشکان در شهرهای بزرگ بود و طرح اعزام پزشکان به مناطق محروم هم در راستای توزیع مناسب آنها در کل کشور بود. تصور اولیه در باز کردن مسیر برای آموزش پزشکان در تعداد و نسبتهای زیاد این بود که جامعه به تعداد پزشکان بیشتری نیاز دارد، اما این تفکر خطی معطوف به اینکه با افزایش این عامل، مشکلات درمان چاره جویی شود با این خطا روبرو بود که عوامل متعدد دیگری در جریان توزیع پزشکان در مناطق مختلف کشور دخیلاند و به آن عوامل توجه نشده است که از جمله وجود نابرابریهای فرصتهای اجتماعی و اقتصادی در سطح کشور است و اینکه پزشکان حاضر نمیشوند در مناطق محروم به خدمت بپردازند. در این مورد خاص فرض بر این بود که تولید پزشک مشکلات مربوط به نظام سلامت را از بین میبرد اما این اتفاق نیفتاد چون چندین و چند عامل دخیل است. واقعیت این است که بسیاری از پزشکان حتی در سطح شهرهای بزرگ در درمانگاهها و واحدهای کوچک درمانی کار میکنند و حقوق ناچیزی دریافت میکنند و عملا از ارج و قرب بالایی هم برخوردار نیستند. در واقع آنگونه که من از بازار کار رشتههای پزشکی اطلاع دارم، بسیاری از دارندگان مدرک پزشکی عمومی بیکار هستند و مشتاق به یافتن کار غیر مرتبطاند. تعداد زیادی از پزشکان هم در حوزههای دیگری مانند حوزه مسکن، ترجمه و روزنامهنگاری مشغول هستند.
یکی دیگر از مسائلی که شاید بشود در جامعهشناسی پزشکی به دنبال پاسخ آن گشت، بحث طرح تحول سلامت است. بسیاری ازمنتقدان این طرح معتقدندوزارت بهداشت در طرح تحول سلامت، معضلهای سلامت در کشور را از طریق پول حل کرده است و در واقع به معضلات صرفاً از نگاه مالی نگاه کرده است. نقش پول در نظامهای سلامت دنیا اساساً چگونه است؟
در کشورهای توسعه یافته که رفاه اجتماعی مبنای سیاستگذاری است تلاش بر این بوده که رابطه مالی از رابطه پزشک و بیمار حذف شود. حتی در کشوری مثل انگلستان که در مقایسه با سایر کشورهایی نظیر کشورهای اسکاندیناوی تامین رفاه عمومی از شرایط محدودتری برخوردار است، من شاهد بودم که به عنوان دانشجوی خارجی به محض ورود از امکانات بهداشتی و درمانی رایگان بهرهمند شدم و به محض ورود در کلینیک محله مسکونیام ثبت نام شده و پزشک عمومی که تحت نظارت او بودم به من معرفی شد و در پرداخت هزینه دارو از تخفیفهای قابل توجهی برخوردار میشدم. در آن کشور نیز سیستم ارجاع در تامین خدمات درمانی حاکم است، یعنی ابتدا پزشک عمومی فرد مراجعهکننده را میبیند و اگر احتیاج به درمان تخصصی باشد به بیمارستان و به پزشک متخصص ارجاع میدهند و همه هزینهها هم توسط بیمه پرداخت میشود. طرح پزشک خانواده و نظام ارجاع هم که قرار بود در ایران اجرا شود و همچنان با مشکلاتی مواجه است، در واقع مشابه همین طرح است.
اما در مورد سوال شما، ایدهآل این است که پول از رابطه بین بیمار و پزشک خارج شود و طرحهای پزشک خانواده هم بر این اساس تدوین شده است. در واقع ایدهآل این است که پزشک، بیمار را به عنوان «کیسه پول» نبیند. اگر دقت کرده باشید، همین سریال در حاشیه که پخش آن هم از میانه راه متوقف شد، بسیار دقیق به همین نوع موضوعات میپرداخت و به نظر من اتفاقاً تصویر درستی هم از بخشی از جامعه پزشکی که مادیات تعیینکننده تداوم رابطه است، منعکس میکرد.
این اتفاقات در حالی رخ میدهد که ما شاهد هستیم سازمان نظام پزشکی، آمار قصور پزشکی را اعلام نمیکند. در تماسی که ما از طریق روزنامه با آنها داشتیم اعلام کردند که سیاستشان تغییر کرده و برنامهیی برای اعلام موارد قصور پزشکی ندارند. ارزیابی شما از این موضوع چیست؟
بله، این نقطه مقابل شفافسازی است. البته توجه ندارند که به این ترتیب، تصویر پزشکان در ذهن مردم مخدوش میشود. برای بسیاری از مردم این ذهنیت ایجاد شده است که پزشک در درجه اول به دنبال پول است. ما امروز در جامعهیی زندگی میکنیم که مادیات به انواع نهادهای اجتماعی رخنه کرده است و به انگیزه تبدیل شده است حتی نهادهایی چون مدرسه و دانشگاه که به بهانه خودگردانی بر اساس میزان جذب سرمایه ارزشیابی میشوند. تغییر ارزشهای معنوی به ارزشهای مادی آن چیزی است که امروز در جامعه ما خود به آسیب تبدیل شده است، چیزی که جامعه را از دست یابی به آرمانهای اصیلاش باز میدارد.
تخلفات پزشکی در همه جای دنیا وجود دارند اما نحوه برخورد با آنها اهمیت دارد. در بسیاری از کشورهای توسعهیافته، اینگونه قصور یا تخلفات پزشکی به سرعت هم مورد تعقیب و پیگیری قانونی قرار میگیرند. تخلفات همه جا هست اما نوع برخورد و شفافسازی اهمیت دارد. اگر رسانههای ما قادر باشند که وظیفه اصلی خود را در انعکاس آنچه در جامعه روی میدهد انجام دهند خیلی از این مشکلات کمتر میشود. فضای مجازی هم به کمک آمده است. و محدودیتهای امکانات رسانهیی را جبران میکند.
اخیراً شاهد افزایش گرایشها به طبهای جایگزین مانند طب سنتی و همین طور خود درمانی در جامعه هم هستیم. به نظر شما این گرایشها چگونه تا این حد افزایش پیدا کردهاند؟
طب مکمل یا طب غیرمتعارف یکی از بحثهایی است که خود من در کلاسهای جامعهشناسی پزشکی مطرح میکنم. طبهای غیر مدرن مانند طب سنتی یا طبهای مکمل و جایگزین همواره در جوامع بودهاند و از این به بعد هم شاهد حضور و تداوم فعالیت آنها خواهیم بود. این طبها اتفاقاً طرفداران زیادی هم دارند به خاطر ضعفها یا کاستیهایی که پزشکی مدرن در مواردی به آنها مبتلا است، مردم به این طبهای جایگزین روی میآورند. پزشکی مدرن در زمینه یافتن علل و همین طور درمان بسیاری از بیماریها، به ویژه بیماریهای غیر واگیر ضعف دارد و خیلی وقتها هم که افراد از پزشکی مدرن ناامید میشوند، به سراغ طبهای جایگزین میروند. اتفاقاً این طبهای جایگزین در پیشرفتهترین کشورها هم طرفدار دارند و سرعت رشد این نوع پزشکی بیشتر از پزشکی متعارف گزارش شده است. در جامعه ما هم شرایط پس از استقرار جمهوری اسلامی کمک کرده است که طب سنتی احیا و تقویت شود و به آن بها داده شود. مجوزهایی برای تاسیس دانشکدهها و رشتههای طب سنتی صادر شده است و گستردگی امروزی مراکزی نظیر مراکز حجامت را هم به همین دلیل شاهد هستیم.
از طرف دیگر، یکی از باورهای غلط این است که میگویند طب سنتی اگر فایده ندارد ضرر هم ندارد اما این باور درست نیست و نمیتوان بیمهابا و بدون مشورت با پزشک به سمت این درمانها رفت. نکته دیگری که در مورد طب سنتی وجود دارد، شناسایی تیپهای بیماران متمایل به این نوع طب و انگیزههای ایشان است. در پزشکی مدرن کنونی، رابطه بیمار و پزشک در زمینه کیفیت ارتباط دچار محدودیتها و کاستیهایی است. به نظر میرسد این رابطه بیشتر مادی، سطحی، کوتاهمدت و از بالا به پایین ارزیابی میشود و حکم نوعی رفع تکلیف را دارد. شما وقتی به مطب پزشکان میروید بسیاری از آنها حتی سرشان را از روی نسخه شما بلند نمیکنند و با شما وارد گفتوگو هم نمیشوند، چه برسد به اینکه با شما رابطه انسانی و حمایتگرانه برقرار کنند. اما غالباً در پزشکی سنتی اصل بر ارتباط است. پزشک سنتی با بیمار حرف میزند و ارتباط کلامی ایجاد میکند تا ابعاد بیشتری از بیماری او را بشناسد و به حقایقی برسد که ممکن است در تشخیص بیماری به او کمک کند. پزشک اعتماد ایجاد میکند و در خیلی از موارد نیز از نظر فیزیکی هم ردیف بیمار قرار میگیرد. این ارتباط همدلانه و غیر رسمی، باعث میشود تا بیمار به پزشک اعتماد کند و در فرآیند درمان نقش مهمی بازی میکند و در برنامههای پزشک خانواده در کشورهای توسعهیافته نیز مورد تاکید بسیاری قرار دارد.