مدتی است که در رسانه های عمومی و شبکه های اجتماعی بحث آسیب های اجتماعی بالا گرفته است. نهاد سیاست به نظر می رسد ضرورت اهتمام در این عرصه را پذیرفته است و نهادهای نیمه مدنی مثل شورای شهر نیز مباحثی در خصوص آن مطرح کرده است. سازمان های غیر دولتی و نهادهای مدنی هم که سالیان سال است که دغدغه این موضوع را دارند و مثل همیشه هشدار می دهند.
این حرکت بسیار جای خوشحالی دارد. جامعه بالاخره پذیرفته که آسیب های اجتماعی به سطح بحران رسیده و در تلاش است است تا چاره ای بیندیشد و کاری بکند. تا اینجای کار بسیار خوب است. اما…
بزرگی گفته بود من اگر یک تبر و هشت ساعت وقت برای قطع یک درخت داشته باشم؛ هفت ساعت از وقتم را به تیز کردن تبرم اختصاص می دهم و در یک ساعت باقی مانده درخت را قطع می کنم. از دیدگاه نگارنده، آن هفت ساعت را باید به سبب شناسی آسیب های اجتماعی پرداخت.
در میان این همه بحث و نظر که این روزها پیرامون آسیب های اجتماعی مطرح است جای سبب شناسی خالی است. یا سبب شناسی هایی سطحی و فاقد سندیت علمی مطرح می شود. این که بگوییم خانواده مسبب آسیب های اجتماعی است و یا ماهواره و یا شبکه های اجتماعی و یا فقر و یا نداشتن تفریح برای جوانان؛ شاید همه درست باشد ولی هیچکدام به سطح نظریه و تئوری نرسیده است. پس نمی توان با استناد به آنها آسیب های اجتماعی را ریشه کن کرد.
پرسش اساسی در این نوشته این است که چرا با این همه فعالیت و حرف و سخن؛ آسیب های اجتماعی هم چنان وجود دارد و قربانی می گیرد؟
از دیدگاه نگارنده چند پاسخ به این پرسش می توان داد:
- اولین پاسخ به نظر عدم توجه کافی به سبب شناسی است. این که اول مطالعه کنیم – و سالیان سال مطالعه کنیم – که چرا آسیب های اجتماعی به وجود آمده و در حال رشد است؟ به نظر می رسد ما برای سبب شناسی تلاش کافی نمی کنیم. شاید به این دلیل که سبب شناسی نیازمند تخصص و دانش کافی در زمینه مورد نظر است. کسی که می خواهد نظریه ای در خصوص موضوعی بدهد باید سال ها وقت بگذارد و نظریه ها و تئوری های موجود را مطالعه و درک کند و سپس بتواند در مورد موضوع مورد نظر، نظر بدهد. به نظر می رسد در خصوص آسیب های اجتماعی ما با فقر تئوری رو به رو هستیم. البته در آموزه های اسلامی موارد مفید و سازنده ای در خصوص آسیب های اجتماعی وجود دارد و بزرگانی مثل فارابی نظراتی دراین مورد داشته اند؛ اما آنچه امروزه در سبب شناسی آسیب ها مطرح است فرق بسیاری با آن نظرات دارد.
آنچه امروز برای تبیین آسیب های اجتماعی نیاز است، شناخت کامل نظریه هاست. چه اشکالی دارد که ما دورکیم را بشناسیم و از نظریه نابسامانی اش استفاده کنیم؟
- پاسخ دوم به پرسش این نوشته به پذیرش مربوط است. به نظر می رسد اگر ما نظریه آنومی دورکیم را بپذیریم، باید اذعان کنیم که جامعه در دوره آنومی به سر می برد. دوره ای که ارزش ها هنوز ثابت نشده و خط قرمزهای جامعه بسیار منعطف است. و این که دلیل اصلی این وضعیت تغییرات سریع در وضعیت اقتصادی جامعه است. وقتی که افراد فقیر یک شبه پولدار می شوند و افراد ثروتمند یک شبه تمام دارایی خود را از دست می دهند.
مددکاران اجتماعی به خوبی به این قضیه واقفند که شرط اول هر گونه بازتوانی و بهبودی در وضعیت نامناسب، پذیرش وضعیت است. انکار هرگز ناجی هیچ وضعیتی نبوده و بی بصیرتی به موقعیت، آسیب زننده است. برای درمان یک بیماری، اولین قدم بصیرت پیدا کردن بیمار به بیماری و سپس پذیرش و تن دادن به درمان است.
- سومین پاسخ به نظر به فرایندی بودن حرکت ها در کشور و عدم توجه به نتیجه است. دیر زمانی ست که دیگر نیت خیر کافی نیست و بازده مثبت فعالیت ها مد نظر است. از آن جا که به نظر می رسد حرکت های امروزی در مورد آسیب های اجتماعی جنبه دستوری دارد نمی توان چندان به نتیجه امیدوار بود. فرآیند مقابله با آسیب های اجتماعی به نظر می رسد از سالها پیش آغاز شده است ولی متاسفانه نتایج ملموسی نداشته است. شاید به این دلیل که اصل همان فرآیند بوده است و انجام وظیفه.
- پاسخ چهارم این است که متاسفانه فعالیت تخصصی دنبال نمی شود. معاون محترم رئیس جمهور، وزیر محترم کشور، عضو محترم شورای شهر تهران، نماینده محترم مجلس ؛ همه و همه از ضرورت پرداختن به آسیب های اجتماعی سخن می گویند. اما باید پرسید تا امروز چند نشست با آسیب شناسان اجتماعی برگزار شده است؟ چند مددکار اجتماعی که در صف مقدم مبارزه با آسیب های اجتماعی حضور دارند دعوت شده و و نظر خواهی شده اند؟ اصلا متولی مقابله با آسیب های اجتماعی کیست؟ و هر کسی هست چقدر از متخصصین امر مشاوره می گیرد؟
- پاسخ پنجم به پرسش این نوشته به عدم انسجام بین نهادهای اجتماعی مربوط است. پارسونز در نظریه مربوط به انحرافات خود چهار خرده نظام را مطرح می کند و مدعی است که اگر این چهار خرده نظام هم راستا با هم حرکت نکنند انحراف در جامعه افزایش پیدا می کند. فرهنگ – اجتماع – شخصیت و اقتصاد. به نظر می رسد براساس این نظریه باید سال ها وقت صرف شود تا این خرده نظام ها به یک انسجام و همسانی برسند تا کار برای مقابله با آسیب های اجتماعی آغاز شود.
- و بالاخره ششمین پاسخ این است که به دلیل فقر تئوری، اکثر فعالیت ها به آسیب دیده معطوف است تا به آسیب. در سال های گذشته به نظر می رسد متولیان امر به معتاد بیشتر پرداخته اند تا به اعتیاد. به زن سرپرست خانوار بیشتر پرداخته شده تا به سرپرستی و به مطلقه اهتمام بیشتری هست تا به طلاق. این روند شیوه صحیح مقابله با آسیب های اجتماعی نیست. چرا که سرچشمه رها شده و به جای شناخت علت به معلول پرداخته می شود. پرداختن به علت نیازمند رشد دانش آسیب شناسی اجتماعی و رشد دانش سبب شناسی آسیب هاست. با حذف معلول هیچ علتی حذف نخواهد شد.
رضا ببری | مددکار اجتماعی
پایگاه اطلاع رسانی مددکاران اجتماعی ایران