زلزله، ۱۱۷مصدوم و ۲ کشته.
تلفات انسانی شامل یک کودک ۷ساله و یک مرد میانسال است که هر دو دچار ایست قلبی شده اند. مصدومین اغلب، حین فرار و بر اثر شکستگی دست و پا آسیب دیده اند. در واقع هیچیک از کشته شدگان و مصدومین بر اثر خود زلزله دچار آسیب نشده اند، آنها از ترس و آشفتگی به این عاقبت دچار شده اند. این ترس مهیب از چه جنسی است که تعقل و راه حل یابی را مختل می کند؟ مگر نه اینکه ترس مکانیزمی در جهت مراقبت از فرد است؟ مکانیزمی که با آن جسم نیز با تغییرات فیزیولوژیکی به مدد فرد می آید؟ پس این چه ترسی است که دچار طغیان می شود و به فرد آسیب می رساند؟
اکهارت تله عارف و فیلسوف معاصر ترس را دو نوع می داند. ترس واقعی و ترس روانی.
ترس واقعی را مکانیزم دفاعی بدن و نوعی هشدار و خرید وقت می داند، برای رسیدن به راه حل، که هوشیاری ما را در لحظه حال (تنها حقیقت بی زمانی که داریم) متمرکز می کند و راه حل خلق می کند (خلاقیت).
اما ترس روانی، توهمی محبوس شده در ناخودآگاه ماست، دیو کوچولویی که از کودکی رشد کرده و مهیب شده. توهمی که با شناخت آن و مقایسه آن با ترس واقعی ضعیف می شود، مانند آدم برفی بزرگی که در معرض گرمای خورشید آرام آرام ذوب می شود.
ترس روانی واکنشی است که ما را از لحظهٔ روشن حال به گذشتهٔ مه آلود (خاطره وتاریخ شخصی) و آینده (احتمال غیر حتمی) پرتاب می کند. در وضعیتی گسترده که از کودکی آغاز میشود و با تجربیاتی یکی میشویم که در ما ترس ایجاد کرده است. در واقع ترس روانی وجود خارجی ندارد، بلکه خاطره ای لاینحل در ناخودآگاه است. خاطرهٔ کودکی که بجای تجربهٔ عشق، احترام، پذیرش و آرامش، تجربیات نامطلوبی چون غفلت، طرد شدگی، بی توجهی و ناآگاهی والدین و یا حتی خشونت را تجربه کرده است و به علت ظرافت دستگاه عصبی و تعقل خام کودک و ناتوانی در تحلیل اوضاع، ترس نابودشدگی در هستی را تجربه کرده است. ترسی روانی که با خود به نوجوانی، جوانی، میانسالی و … آورده و او را نسبت به خود و جهان بی اعتماد کرده است. او بالغی است که کودکیش در ترسهای روانی محبوس شده و در واکنشها به بحران آشفته می شود، فرار می کند و پنهان می شود، او راه حل یابی را نیاموخته است.
این کودک که در زلزله دچار ایست قلبی شده است چه درکی از زلزله دارد؟ شاید شاهد نمایش ترس روانی از سوی والدینش بوده (ترس اکتسابی). والدینی که خود نیز در این تلهٔ ترس اسیر بودند.
بزرگسالانی که دچار آشفتگی می شوند و واکنشی نامتناسب با بحران نشان می دهند، آنها از طریق ترس خود آسیب می بینند نه از حادثه.
به هنگام فرار و رانندگی به هیچکس رحم نمی کنند، تمام لاین های مخالف را مسدود می کنند، خطوط ویژه را اشغال می کنند، با خودمختاری و بی قانونی رانندگی می کنند، در پمپ بنزین ها ازدحام می کنند و تردد را برای امداد رسانی ناممکن می کنند، گویا که این غول مهیب با سرعت در تعقیبشان است.
این زلزله ۵ ریشتری ما را در مانوری ناخواسته شرکت داد که از آن موفق بیرون نیامدیم، این نمایش به ما آموخت که ترس روانی ما بیشتر از ترس واقعی ماست، ترسی که تعقل و تفکر را فلج می کند.
این ماجرا یک خودشناسی واقعی بود که امید است به خودسازی منتهی شود.
نویسنده: مرضیه ذاکری؛ مددکار اجتماعی
مجله اینترنتی مددکاری اجتماعی ایران