روایتی از جنگ بین مفاهیم خود و دیگری در این روزها
روایتهایی در گوشه و کنار صباشهر (قاسم آباد) از افغانستانی هراسی در لایههای کلان تا خُرد
روایتی از جنگ بین مفاهیم خود و دیگری در این روزها
همه ی ما با تضاد ها و شباهت های گوناگون در یک کشتی هستیم و در جهت حفظ زیبایی و هارمونی این جهان که چون کشتی ست تلاش می کنیم.
داستان نژادپرستی از همان مفاهیم اولیه تضاد گونه ی من سیاهم و تو سفید شکل می گیرد که گاهی از این تفاوت جنگ می سازند و گاه ترانه ای که خیلی هم بهم می آیند. انتخاب با ماست. اما این روزها کدام سر قصه اوج گرفته است بریم تا در ابندا اصول نظری تاثیر گذار بر این جنگ و سپس گوشه ای از این داستان را در قاسم آباد شهریار بخوانیم.
هنگام احساس خطر تمام ارگان های بدن دست به دست هم می دهند تا خود را از خطر حفظ نمایند و واکنش ها از جنگ تا گریز و فرار می تواند متفاوت باشد. احساس خطر اغلب در برابر مفهومی به اسم «بقا» شکل می گیرد. گفته ی چارلز داروین – متخصص علوم طبیعی انگلیسی را به یاد می آورم که درباره ی توارث صفات و تلاش انسانها برای یافتن بقایی طولانی تر صحبت می کند.
این احساس خطر حاصل کنش و واکنش میان محیط و فرد ایجاد می شود و گاهی به سبب کلیشه های ذهنی ایجاد شده شکل می گیرند.
نژادپرستی یا تبعیض نژادی از دیرباز علیه نوعی احساس خطر بر سر بقا و برتری جویی برای تملک و تصاحب شکل گیری شده است و تفکر همراه با خطا در انسان این دو مفهوم را در کنار یکدیگر قرار داده است. همان طور که در شکل گیری مفاهیم به تجربه نیازداریم تا درک ما از یک تجربه، خلق کلام در قالب یک مفهوم باشد؛ در شکل گیری این مفهوم نیز برتری جویی در تصاحب قدرت معنا پیدا می کند.
ابتدا می خواهم به تعریف استریوتایپ بپردازم تا بحران پیش آمده درباره ی افغانستانی/ایرانی در این روزها برای همگان روشن تر شود.
استریوتایپ به باورهای گروهی اطلاق می شود که بسیار ساده انگارانه و آسیب رسان است که در آن ویژگی های خاصی را به گروه دیگری اختصاص می دهند که در آن قضاوت و تحریف واقعیت وجود دارد. در این بین افراد قیاس محور که دائم در حال قضاوت هستند در شکل گیری و دامن زدن به این کلیشه ها نقش اساسی دارند.
مسئله ی کلیشه های ذهنی ساخته ی ناخودآگاه جمعی می باشد که همراه با برتری جویی شخصی و گروهی، تعصب و تبعیض و با بار مثبت و منفی همراه است.
استریوتایپ مانع از جستجو برای دریافت معنا و پیام در جهان واقع می شود که با ساختن شابلن و طبقه بندی کردن خوب و بد انتخاب را سریع تر ایجاد می کند.
در هنگام احساس خطر، ذهن ما در اغلب اوقات از باورهای کلیشه ای استفاده می کند و حتی خطر را هم بر اساس همان باورها احساس و ایجاد می نماید.
تهدید کلیشه در سطحی وسیع منجر به شکل گیری انواعی از آسیب های اجتماعی در جامعه می شود و مولفه های سلامت اجتماعی و روانی جامعه که شامل همبستگی، انسجام اجتماعی، اعتماد اجتماعی، مشارکت اجتماعی، عزت نفس، خلاقیت و… می باشد را آسیب جدی وارد کرده و نوعی اپیدمی اضطراب اجتماعی را در جامعه گسترش می دهد. ما روزانه در این استریوتایپ ها غرق هستیم و احتمالا در همین متن هم با وجود تلاش بنده جهت امتناع از آن ناگزیر به آن برخواهید خورد.
بریم تا داستانی از تاثیر این استریوتایپ ها در جهان واقع و به طور خاص در محله ی قاسم آباد شهریار را بخوانیم:
در واپسین روزهای شهریور مشغول پیگیری ثبت نام کودکانی بودم که هر کدام به دلیلی در معرض بازماندگی از تحصیل قرار داشتند و همین طور که با خیالی نیمه آسوده ثبت نام کودکان را رصد می کردم، خانواده های کودکان به خانه کودک می آمدند و از واکنش های نژادپرستانه از سوی مدیر یکی از مدارس می گفتند مانند اینکه شما افغانی ها همتون مثل همید و فقط برای من تو مدرسه ام کار تراشی کردین این حوالی روایت هایی بازگو می شدند که نشان از افزایش میزان پرخاشگری مدیر مدرسه می بود.
پدر تعریف می کرد: خانم هرچه می خواهیم با خانم … (مدیر مدرسه) صحبت کنیم او فقط به ما می گوید همتون مثل همید یک مشت افغانستانی که هیچ نمی فهمید و ما را با دادن پرونده کودکانمان از در هل می دهد و بیرون می کند و ادامه دادند خانم ایشان باور اولشان نیست ما ازشان می ترسیم…
با شناختی که از مدیر مدرسه داشتم ازعدم انعطاف پذیری او می دانستم؛ از رفتارهای سلیقه ای غیرقانونی و نژادپرستانه اش که حاضر است از هر راهی به آنها جامه ی عمل بپوشاند … هر روز مادران و پدران بیشتری بهم اطلاع می دادند که خانم پرونده کودکانمان را داده اند و گفته اند دیگر افغانستانی نمی گیریم دقیقا گفته هایی بر خلاف آمار گزارش شده در اخبار درباره ی ثبت نام افغانستانی ها در مدارس دولتی ایران و خلاف دستورات صادرشده… چندی پیش شاهد بخش نامه های متعدد از پیچیده شدن و گران شدن ثبت نام کودکان اتباع در مدارس دولتی بودیم که در همان نقطه تعداد زیادی از کودکان خانواده های اتباع، مورد ریزش تحصیل قرار گرفتند و در اثر صدور بخشنامه یک هفته ای آموزش و پرورش ما و دیگر خانواده هایمان شوک زده شده بودیم و باید دنبال منابع کافی برای ثبت نام کودکانمان می بودیم.
روایت هایی در گوشه و کنار صباشهر (قاسم آباد) از افغانستانی هراسی در لایه های کلان تا خرد کار ما دیده می شد تا در شبکه های اجتماعی موجی از حذف افغانستانی ها توسط برخی کاربران فضای مجازی دست به دست شد و عده ای از کاربران در جهت تغذیه ی خواسته ی تعدادی ذینفع به راه افتادند و از همان جا قربانی کردن خودشان را انتخاب نمودند.
به دنبال به راه افتادن موج من موافق حذف افغانستانی ها از ایران هستم و بیرون آمدن آمار زایمان افغانستانی ها در بیمارستان های ایران تا دست به دست شدن فیلم هایی از افراد افغانستانی این موج شدت گرفت… در همین میان یکی از خانواده ها با من تماس گرفت که خانم ما ترسیدیم شما دفتر هستین بیایم پیشتون… لحظه ای کوتاه گذشت تا مادر و پسر را دیدم و گفتم چی شده برام بگید… کودک شروع به تعریف کرد خانم یکشنبه ساعت ۸ صبح بود رفتیم مدرسه دقیقا ۱۰-۱۱ تا افغانی ایم ۵ دقیقه نشستیم دیدیم کل مدرسه پشت سرمون وایسادن ایرانی ها ۲ تامونو گرفتن زدن اصن نفهمیدیم یه لحظه چی شد فقط دویدیم رفتیم سمت در داشتن دنبال ما هم می کردن اما یه چند نفری نتونستن در برن گرفته بودنشون زیر لگد … ما هم دیدیم زنگ بعد بمونیم مارم میزنن زنگ آخر هممونو می زنن دیدیم اینجوری نمیشه فرار کردیم از مدرسه … خانم شیفتی که ما تو مدرسه محله کبودین هستیم خیلی ایرانی زیاده به خاطر همین ما دیگه می ترسیم بریم مدرسه …
بعد از اینکه کودک و مادرش خانه کودک را ترک کردند با معاون مدرسه تماس گرفتم و علت درگیری را جویا شدم و گفتم من منتظرم شما رسیدگی کنید … بعد از آن تماس یک بار دیگر نیز پیگیری کردم و این جواب را شنیدم که توی دعوا هردو طرف مقصرند خانم پس چرا بچه های دیگه چیزی نمیان بگن لابد این بچه هایی که شما میگین یه کاری کردن که این طوری گرفتن زدنشون… فردای آن روز دوباره کودک با مادرش به خانه کودک آمدند و گفتند خانم بچه ها زنگ که میخورد بیرون در مدرسه روی سر ما میریزند و ما را کتک می زنند، خانم چوب های بزرگ تو دستشون دارن دنبال ما می کنن میگن بیرونتون می کنیم از قاسم آباد… خانم ما می ترسیم دیگر نمی خواهیم مدرسه برویم.
کودک شروع به تعریف کرد که خانم شنبه شب قبل اینکه تو مدرسه بریزن رو سر ما مثلا ساعت ۹:۳۰ شب اینا بود که ایرانی ها حمله کردن به یه مغازه اونجا یه کفش سازی هست اونجا هم مرده افغانی بود… مغازه شو بسته بود بره یه چیزی بخره برمیگرده می بینه یهو ریختن تو مغازه اش میگن پول و کارت خونتو بده اونم گفته نمیدم با قمه زدن همه شیشه هاشو شکوندن، کارت خون و ترازو و ۶۰ میلیون پولم از مغازه اش بردن بعدم مرده رو با قمه زدن اینجاش(تو سرش) سرش باز شده بعدم تو خیابون یه جوون ۱۷-۱۸ ساله بود اونم زدن گرفتن… خانم تو همین کوچه ما یکی از همین هم کلاسی های خودم کلاس هشتم بود تو کوچه رد شدنی ریختن سرش زده بودنش رفته بیمارستان کله شو پاره کردن …
فردای آن روز با خانواده کودک به مدرسه رفتیم تا حضورا این موضوع رو پیگیری کنیم… صحنه ای که با رسیدن به کوچه ی مدرس باهاش رو به رو شدم این بود که کودکان افغانستانی از شدت ترس در ماشین نشستند و کودکان ایرانی اکیپی جلوی در مدرسه نشستن و دارند مادر کودک رو تهدید می کنند وقتی بهشون رسیدم گفتم بچه ها آروم باشید بررسی می کنیم ببینیم چی شده …
رفتم داخل دفتر مدرسه با ناظم و معاون پرورشی شروع به صحبت کردم مدیر هم در همان دفتر صحبت ها را می شنیدند… براشون روایت را بازگو کردم اولش گویا خبری ندارند و گفتند خانم خودتون می دونید این یک موج هست که همه جا به راه افتاده و بعد گفتند شما منظورتون کدوم بچه ها هستند که این بچه هارو زدند وقتی رفتیم بیرون از در گفتند خانم اینها از هیچکس نمیترسند و ما هم حریفشان نمی شویم و همان اکیپ شروع کردند به زیر بار نرفتن و ترسیده بودند… از معاون خواستم با بچه های ایرانی صحبت کنم تا علت خشم آنها را جویا شوم معاون بچه ها را به داخل کلاسی بردند و ابتدا به من گفتند صبر کنید خودشان شروع به سخنرانی کردند که میدانم شما عصبانی هستید اما اینجا من مسئول تمام کودکان هستم و هر اتفاقی چه برای ایرانی چه اتباع بیوفته رو باید پیگیری کنم پس این داستان و توی مدرسه تموم کنید… بچه ها به دنباله ی صحبت معاون گفتند باشه پس آقا ما بیرون در مدرسه می زنیم که برای شما دردسر درست نکنیم … وارد بحث شدم حدود ۱۵-۲۰ نفر نوجوان پسر با هیجان زیاد مقابل من ایستاده و نشسته بودند با چالش کشیدن همه/هیچ تفکراتشون شروع کردند و گفتند خانم همه افغانی ها لنگه همند ما بیرونشون می کنیم تا آخرین قطره خونمون هم ایستادیم… یچه ها از هیجان زیاد تو حرف هم می پریدن و هر کدام داستانی برای تعریف داشتند خانم آخه یه سری چیزارو نمیشه گفت خانم فیلماشون هست که دارن ایرانیارو می کشن، تجاوز می کنن… آماری از تجاوز داخل ایران توسط ایرانیان نسبت به ایرانی ها دادم گفتند خانم باشه ولی یه افغانی غلط کرده… خانم به دخترعموی من تیکه انداختن بیچاره شون می کنیم و همین طور که با هیجان خشم تعریف می کردن دوستان دیگرشون می گفتن خانم اینا آدم نمیشن … بچه های جای زخم دعوا روی دستشون رو بهم نشون می دادن و می گفتن خانم ما هیچ ترسی نداریم انقد می جنگیم تا از قاسم آباد بیرونشون کنیم… در همین حین زنگ مدرسه خورد و معاون به من و بچه ها گفت خارج از ساعت مدرسه صحبت کنیم…
داستان خشونت نژادپرستانه به داخل مدارس و به پای قربانی کردن کودکانمان کشیده شده و در مدرسه که کودکان باید با خیال آسوده فرصتی برای یادگیری همکاری، انتخاب، سواد، راهی برای شناخت هر چه بیشتر خود و جهان اطرافشان داشته باشند با همان استریوتایپ های نشئت گرفته از محیط مانعی بزرگ در جهت رشد، سلامت و شناخت آنهاست.
گردآورنده: پریسا مهاجری
دانشجوی کارشناسی ارشد مددکاری اجتماعی