خودکشی دانش‌آموزان؛ کابوس مشترک بالا و پایین شهر

خودکشی4از مراحل مهم دوره رشد نوجوانان و جوانان چگونگی گذر از پیرو بودن و رسیدن به استقلال است. اگر نوجوان در این دوره بتواند به هویت شناختی دست یابد و از این شناخت در توانایی حل مساله استفاده کند در ادامه حیات اجتماعی خود همیشه سوار بر مرکب پیروزی خواهد بود. آموزش این‌گونه مهارت‌ها باری است که بر دوش آموزش و پرورش نهاده شده، اما هنوز ضرورت این بحث و جایگاهش در نظام آموزشی چندان مورد توجه قرار نگرفته است. نبود این نوع آموزش و عدم‌موفقیت آموزش و پرورش در زمینه پیشگیری در آسیب‌های اجتماعی در مراکز آموزشی شاید معلولی است که علتش را در خود آموزش و پرورش باید جست‌وجو کرد. نبود ساعت کافی و نیروی متخصص و متناسب با نیازهای روز دانش‌آموزان، همه و همه دست در دست هم می‌دهند تا در خبرها- به لطف فضای مجازی و دیگر نه به صورت در گوشی- خودکشی ۱۹ دانش‌آموز در سال تحصیلی ۹۵-۹۴ منتشر شود.

به گزارش وبسایت تخصصی مددکاری اجتماعی ۲۰۱۵ به نقل از روزنامه فرهیختگان، پیدا کردن نقطه اتصال این بچه‌ها شاید سخت باشد؛ یکی در سربالایی و شیب تند فرحزاد و دیگری در شلوغی و شلختگی جوادیه. هر دو تصویر تمام‌قد آینده‌شان را در امروز پدر و مادرشان می‌بینند؛ آینده یکی آنقدر مخدوش است که هر تلاشی انگار، گردی از رخ تصویر آینده‌اش پاک نمی‌کند و تصویر فردای دیگری دستمال کشیده و مرتب؛ گویی هیچ توفانی آن را تغییر نخواهد داد. دخترک دست‌هایش پر از آرزوهایی است که در حصار یک اتاق ۱۰ متری به بند کشیده شده و کمی نه، خیلی بالاتر، پسری در کنج اتاقی که وسعتش به اندازه تمام زندگی آن دختر است، درگیر توقعات و توهماتی است که بر ذهنش سوار است. دنیای دختر خلاصه شده در دستان پینه بسته پدر و چشم‌های کم‌سوی مادر و آن طرف‌تر پسر دیگر هیچ تعلقی نگهش نمی‌دارد. بعد از زاده شدن، که تنها فصل مشترک‌شان بود، ناهمگونی این دو انگار‌، فصل مشترک دیگری هم دارد؛ سرد شدن بدن و خارج شدن جان از نوک انگشتان پا؛ یکی در خلوت خانه و دیگری در ازدحام انسان‌هایی که دردش را دیدند، اما چشمان‌شان را بستند و آخرین فصل مشترک سه‌گانه این دو، تیتر سرد و بی‌روحی با این مضمون در روزنامه‌های کاهی شهر است: «دختر و پسر جوانی در بهار، خزان زندگی‌شان‌ را به خانواده‌هایشان هدیه دادند.»

حاشیه‌ای منتقدانه بر این ماجراها
خودکشی هنگامی رخ می‌دهد که فرد دنبال راهی برای پایان دادن به شرایط تحمل‌ناپذیر زندگی است؛ زمانی که ناامیدی و افسردگی، تمرکز ادامه زندگی را از فرد می‌گیرد، فرد می‌خواهد از خود و مشکلات پیرامونش فرار کنند. این افراد یا خود را مقصر می‌دانند یا عوامل اجتماعی را محکوم می‌کنند. نداشتن اطمینان به آینده و تنها بودن در سردرگمی‌های اجتماعی و اقتصادی و دور شدن جامعه از نشاط می‌تواند مولفه‌های کلیدی برای روی آوردن افراد به این شبه‌فاجعه و رشد سرطان‌گونه فرار از مشکلات جامعه باشد.
خودکشی یا در ملأعام صورت می‌گیرد که بیشتر نشان از نا‌امیدی اجتماعی فرد و شرایطی دارد که جامعه برایش رقم زده یا در خلوتی که‌ علاوه بر شرایط خاص اجتماعی و اقتصادی، محکوم کردن خود شخص توسط خویش را تداعی می‌کند؛ فردی که شاید احساس می‌کند، دیگر مورد توجه جامعه یا خانواده نیست. پدیده خودکشی مطلقا فردی یا اجتماعی نیست، اما تاکید بسیاری در نقش اجتماع در خودکشی وجود دارد، زیرا فرد مهارت مقابله با ناکامی را یاد نگرفته و امکان تقویت این ضعف فردی در دل جامعه ایجاد نشده است. فقدان این فاکتور اجتماعی؛ یعنی نبود مهارت حل مساله و کنترل خشم در زمان تصمیم‌گیری، سبب حل ناشیانه مساله در نوجوانان و جوانان ما شده است. مسیر زندگی افراد همیشه در کش‌و‌قوس میان خوشی و ناخوشی‌هاست و افراد برای برهم نخوردن تعادل زندگی نیاز به آموختن مهارت‌هایی دارند که آنها را در مواجهه با مشکلات فرا‌روی یاری رساند. یکی از مهارت‌های زندگی که در سال‌های اخیر تاکید بسیاری برای آموزش آن بین نوجوانان و جوانان (طبقه آسیب‌پذیر جامعه) صورت گرفته روش حل مساله است. فرد در این نوع آموزش، می‌آموزد هنگام رویارویی با مشکلات راه‌حل‌های متفاوتی را بررسی و بهترین را انتخاب کند و مطمئنا بهترین راه‌حل پاسخی است که فرد با توجه به شناخت خود آن را بر‌می‌گزیند.
افرادی که این مهارت را در طول زندگی کسب کرده باشند، می‌توانند شرایط پر از تنش و بحران را با کمترین آسیب بگذرانند. یکی از مراحل مهم دوره رشد نوجوانان و جوانان چگونگی گذر از پیرو بودن و رسیدن به استقلال است. اگر نوجوان در این دوره بتواند به هویت شناختی دست یابد و از این شناخت در توانایی حل مساله استفاده کند در ادامه حیات اجتماعی خود همیشه سوار بر مرکب پیروزی خواهد بود. آموزش این‌گونه مهارت‌ها باری است که بر دوش آموزش و پرورش نهاده شده، اما هنوز ضرورت این بحث و جایگاهش در نظام آموزشی چندان مورد توجه قرار نگرفته است. نبود این نوع آموزش و عدم‌موفقیت آموزش و پرورش در زمینه پیشگیری در آسیب‌های اجتماعی در مراکز آموزشی شاید معلولی است که علتش را در خود آموزش و پرورش باید جست‌وجو کرد. نبود ساعت کافی و نیروی متخصص و متناسب با نیازهای روز دانش‌آموزان، همه و همه دست در دست هم می‌دهند تا در خبرها- به لطف فضای مجازی و دیگر نه به صورت در گوشی- خودکشی ۱۹ دانش‌آموز در سال تحصیلی ۹۵-۹۴ منتشر شود. وظیفه مشاوران مدارس باید در کنار اولویت‌های درسی، بهداشت و سلامت روانی دانش‌آموزان باشد تا بتوانند این نوجوانان خام و بی‌تجربه را با اصول و فنون علمی آشنا کنند و برای زندگی پیچیده اجتماعی آماده سازند و با تعهد اخلاقی خود نسبت به این نسل، کمیت این نوع آموزش‌ها را با کیفیت وجدان خود جبران کنند.

نرگس ملک زاده | آموزگار

مجله اینترنتی مددکاری اجتماعی ایران
Back to top button