تفکر انعکاسی در تئوری و عمل مددکاری اجتماعی
همانطور که در مطالب پیشین به آن اشاره شد داشتن تفکر انعکاسی این فرصت را برای ما فراهم می کند تا نسبت به دانش، مهارتها و اعتقاداتی که فعالیتهای حرفه ای ما را شکل می دهند تفکر انتقادی داشته باشیم و در نتیجه تأثیرات آنها را مورد ارزیابی قرار دهیم.
بدین ترتیب ما می توانیم مداخلات مددکاری اجتماعی خود را بهبود بخشیده و نسبت به اینکه چه اقدامی مفید فایده خواهد بود هشیار گردیم و بدین ترتیب آندسته از اقداماتی که می توانند موثر واقع شوند را شناسایی نماییم.
بنابراین می توان نتیجه گرفت که تفکر انتقادی عبارت است از توانایی در بازجویی ای ده ها، اعتقادات و فرضیه هایی که ما در کار خود از آنها استفاده می کنیم و همچنین توانایی تشخیص دیدگاههای موازی، در حالیکه تفکر انعکاسی عبارت است از فرایند درگیری فعال با آن ایده ها و دیدگاههای موازی به منظور بهبود اقدامات مددکاری اجتماعی.
در مجموع می توان بیان داشت که تفکر انتقادی و تفکر انعکاسی ما را در این جهت رهنمون می سازند تا با دقت فراوان درباره دانش، مهارتها و اعتقاداتی که کار ما را تحت تأثیر خود قرار می دهند تفکر کرده و در این نکته که چگونه و تا چه اندازه این تئوریها در کمک به ما در جهت انجام امور حرفه ای خود مفید فایده هستند، تأمل نماییم. در واقع برای ما فرصتی فراهم می گردد تا درباره آن چه که یاد گرفته ایم و آنجه که انجام می دهیم فکر کرده و متعاقب آن درباره اعتبار کار حرفه ای خود و یادگیری مان قضاوت نماییم.
جایگاه تفکر انتقادی در عملکرد حرفه ای مددکاران اجتماعی
نتیجه میگیریم که چگونگی نوع کار حرفه ای بسیار مهم و حیاتی است. اینکه ما چگونه کارها را انجام می دهیم مهم است؛ کارکرد ما هم برای مددجو و خانواده او و هم برای خود ما حائز اهمیت است.
انجام صحیح حرفه ایِ کار با مددجو، با کسب صلاحیتهای حرفه ای در مددکاری بسیار ضروری و با اهمیت است. در غیر اینصورت این خطر وجود دارد که در بهترین شرایط دچار روزمرگی شده و با همه افراد بدون توجه به تفاوتهای فردی از شیوه یکسانی استفاده نماییم و در بدترین شرایط ممکن است دچار اشتباهات فاحش گردیده و زندگی مددجویان را به مخاطره جدی مواجه نماییم.
بنابراین مددکاری اجتماعی یک فرایند فعال در انجام امور است و کار حرفه ای باید همواره مورد ارزیابی و بررسی قرار گیرد. در واقع اینکار نقش تفکر انتقادی را نشان می دهد. اما ما فقط زمانی می توانیم درباره کار حرفه ای خود فکر کنیم که نسبت به ایده ها، عقاید و فرضیه هایی که کار حرفه ای ما را تحت تأثیر خود قرار داده و ما را در مسیر خاصی هدایت می کنند هشیار باشیم.
برخی از این ایده ها را می توان بیشتر به عنوان دانش رسمی و جنبه هایی از آموزش حرفه مددکاری اجتماعی توصیف کرد و یا شاید بخشی از ایده های ما ناشی از مجموع مقررات و سیاستهای سازمان متبوعی باشد که در آن کار می کنیم.
وقتی صحبت از دانش رسمی می کنیم منظور همان راهبرد خاصی است که در کار با مددجو استفاده می کنیم، به عنوان مثال ممکن است در کار با مددجو از مشاوره حرفه ای استفاده کنیم، و یا یک چارچوب نظری خاصی را به عنوان چراغ هدایتگر خود در نظر بگیریم.
این ایده های رسمی و اعتقادات منتج از آنها را می توان به عنوان تئوریهای رسمی توصیف کرد که چارچوبی ارائه می کنند که در آن سعی می شود پدیده مورد نظر ما را تبیین کنند. بنابراین همانگونه که به ما کمک می کنند تا متوجه شویم موضوع مورد بررسی از چه قرار است به درک ما از پدیده مورد نظر نیز کمک می کنند. اما این فقط تئوری های رسمی نیستند که افکار و عملکرد ما را تحت تأثیر خود قرار می دهند بلکه تئوریهای غیررسمی نیز که ناشی از تجارب فردی هستند و در طول زمان به واسطه عملکرد ما تحول یافته اند نیز چگونگی کار حرفه ای را تحت نفوذ خود قرار می دهند.
همه ایده ها، چه رسمی و چه غیررسمی بر پایه فرضیه ها و اعتقاداتی استوار هستند که دیدگاه ما درباره مددکاری اجتماعی و چگونگی انجام کار حرفه ای را هدایت و معنی می بخشند.
در این مطلب سعی شده تا فرایند توسعه هشیاری نسبت به این تئوری ها گسترش داده شود و تأکید شده است که این تئوری ها باید همواره مورد تحلیل انتقادی قرار گرفته تا بدین ترتیب ما درک بهتری از تأثیر آنها در کار حرفه ای خود داشته باشیم.
در انجام چنین مهمی، ما یاد میگیریم تا مسئولیت بیشتری را برای نوع کار حرفه ای که در صدد رشد و توسعه آن هستیم به عهده گیریم.