ایدز به روایت یک مددکار اجتماعی | اهل همین حوالی بود، آشنا اما غریبه!
غبار تنهایی صورتش را بسان آسمان خاکستری این روزها غبار اندود کرده بود. امتداد نگاهش گره خورده به دور دست هایی در همین نزدیکی. به چشمهایش خیره شدم، نمیدانم مظلومیت بود یا ناامیدی، گناه بود یا ترس. یک مثنوی از ناگفته ها را در افق نگاهش یافتم؛ خواستم سنگریزه ای در برکه ی افکارش بیندازم و در تلاطم ذهن پرآشوبش جایی برای پاسخ چراهای مدفون در عمق نگاه های لرزانش بیابم. عاقبت تبسم های همیشگی ام این بار نیز به یاری ام آمد و کار خود را به خوبی انجام داد؛ اعتماد آری اعتماد به مدد پاسخی برای علامت سوال های او و یاری رسانی برای زدودن ترس از سکوت پرمعنای نگاهش… ترسی که آینده را با بی رحمی تمام، در شراره های سوزانش به غارت می برد.
خاطراتش چون تلی خاکستر بر روی صورت بیست و چند ساله اش مأوا گرفته بود. در زمانی که می بایست با توپ قرمز پلاستیکی در کوچه پس کوچه های کودکی لحظاتش را به بُرد و باخت های دوستانه پیوند می زد، در بن بست هایی برای اثبات مرد شدنش، سیگار را بانی اقتدارش نمود. از بازیگوشی ها و شیطنت های پاک و معصومانه اش غافل و به دود سیگار پناه برد. چند بهار… چند پاییز… سپری گشته تا بالاخره از رفتن به کارگاه تراشکاری که روزی آرزوی آن را داشت، فرسنگها دور شد؛ بهتر بگویم طرد شد؛ به واسطه ی شرم از نگاههای سنگینی که بر لب های زغال اندودش سنگینی می کرد، به نگاههای همیشه قرمز و تن نحیف و دستان لرزانش…
دوم راهنمایی آخرین زمانی بود که قلم از دستانش تبعید و سیگار و سرنگ، مسنددار وجودش شدند. باران و برف بود و بی سقفی، شب بود و آوارگی، گرسنگی بود و جیب خالی… تنهایی بود و تنهایی و تنهایی… اما نه، تنها نبود! سرنگ کهنه و مانده در خرابه ها، کبریت سوخته و دست های پینه بسته ای که از جدال سرنگ مشترک، گاه بازنده بود و گاه پیروز. غنایمش رگ های پاره شده ی دستانش بود و خلسه ای که باخت را برایش به ارمغان آورد؛ هم آغوشی با شهوت برای لحظه ای نشئه شدن.
با مرگ پدر، سوز سرمای آن سالها و آوارگی، مادر چشم انتظار و شکسته اش را به پرستاری او گماشت. راهروهای طویل بیمارستان، نگاه های سرد و غضب آلود، پچ پچ های تکراری، روزمرگی جدیدی را برایش به همراه داشت آن روزی که نتایج آزمایش ها، تاب آرزوهایش را بی تاب نمود. دنیا پیش چشمان سیاهش تیره تر از قبل شد. اشک را یارای تسکین نبود. تپش های قلب نحیفش، او را به سکون ابدی پیوند داد. پرنده ی بی بال خیالش به همان کوچه بن بست نوجوانی پرگشود. به لحظاتی که شاد از تصاحب سرنگ کهنه ی رنگ باخته، زندگیش را به خماری مزین نمود. اینک روبروی من نشسته، با قلبی شکسته نگاه محزون و شرمگینش را با دستان لرزانش پنهان می کرد. در سکوت نگاهش غرق می شوم.
الفبای مــددکــاری به من آموخت که همـدردی و تیمار را جایگزین ترحم و قضاوت کنم. به انعکاس دستانش می نگرم : « ایـدز » …
آری، ایدز واقعیت انکار شده ی جامعه امروز ماست. واقعیتی که با گذار از سنت به مدرنیته، دچار جهش گردید به گونه ای که اگر تا چندی پیش آمار مبتلایان به این بیماری خانمانسوز، قربانیان اعتیاد بودند اکنون بیشترین میزان آلودگی از طریق روابط جنسی پرخطر و عدم رعایت بهداشت جنسی است.
اعتیاد به روان گردان ها و شیشه و …، به واسطه ی کاهش قدرت تصمیم گیری در فرد، باعث افزایش روابط جنسی پرخطر و انتقال ویروس اچ آی وی می شود. اعتیاد و روابط جنسی به عنوان بازخوردهای دوسویه و متقابل در مبحث بیماری های رفتاری حائز اهمیت می باشد. هر چند که راههای انتقال این ویروس متعدد بوده از جمله: استفاده از سرنگ و وسایل تزریق مشترک، وسایل تیز و برنده مثل تیغ و سوزن خالکوبی، دریافت خون و فرآورده های خونی آلوده، انتقال از مادر مبتلا به نوزاد طی دوران بارداری – زایمان و شیردهی، اما تماس و روابط جنسی عامل اصلی و شایع انتقال این بیماری می باشد.
پایین بودن سطح آگاهی جوانان از نحوه ی انتقال این بیماری و نحوه ی محافظت از خود، وجود روحیه انـکـار و تعصب و مقاومت نسبی مسـئولین در آموزش رفتارهای جنسی سالم، تردد افراد در کشورهای توریستی با شیوع بالای عفونت اچ آی وی ، افزایش سن ازدواج و افزایش رفتارهای پرخطر، قسمتی از عوامل اجتماعی مؤثر در شیوع و گسترش این بیماری در جامعه می باشد.
ویروس ایدز در ترشحات جنسی زنانه و مردانه وجود دارد. در صورتی که روابط جنسی بدون کاندوم باشد ویروس می تواند توسط ترشحات جنسی از فرد مبتلا به فرد سالم سرایت کند. زنان در اثر انتقال جنسی به احتمال بیشتری نسبت به مردان در صف خطر ابتلا جای دارند.
متأسفانه تبعیض در حیطه ی تعاملات و روابط اجتماعی، درمان و اشتغال مبتلایان؛ و قضاوت ها و برچسب زدن های نادرست، واکنش معمولی بسیاری از مردم جامعه ی ما نسبت به بیماری ایدز می باشد . البته به واسطه ی نهادهایی نظیر مرکز بیماری های رفتاری و باشگاه یاران مثبت و سایر انجمن ها و سمن های موجود در کشور، گامی مهم و مثبت در جهت اعتلای کرامت و شأن انسانی مبتلایان و دستیابی آن ها به قسمتی از حقوق شهروندی برداشته شده؛ اما هنوز نیازمند توجه و تأمین بودجه های مادی و معنوی بیشتری برای ارائه ی خدمات مناسب و به هنگام، جهت مبتلایان و خانواده های آن ها می باشد. وجود نیروی مددکاراجتماعی ماهر و توانمند در حوزه ی بهداشت و درمان، حمایت دولت و سازمانهای مربوطه از انجمن های مردمی و اختصاص اعتبارات در برنامه ی بودجه ی دولت به بیماری ایدز در سطوح سه گانه ی اقدامات مددکاری؛ به عنوان اولین قدمهای لازم در جهت پیشگیری و کاهش آمار مبتلایان جدید حائز اهمیت می باشد. آگاهی، اطلاع رسانی و آموزش به ویژه در مدارس و نهادینه کردن آن ها در جامعه به ویژه در کانون های پرخطر و آسیب زای شهری؛ می تواند به عنوان پادزهری مناسب جهت کاهش ابتلای موارد جدید و مصونیت قشر جوان و خانواده های درگیر آسیب های بیشمار بیماری باشد. به امید روزی که در ایران ما نیز همپای سایر کشورها؛ نماد روبان قرمز از تابوی شرم و تعصب خارج گردیده و به عنوان امری شایان رسالت، در کانون توجه، نظارت و احساس مسئولیت مردم، سیاست گذاران اجتماعی، مسئولان و نهادهای مربوطه قرار گیرد.
کژال ملکی | مددکار اجتماعی
پایگاه اطلاع رسانی مددکاران اجتماعی ایران